ذبیحالله مهرابخانی، نخستین شهید جنگ در روستای نصرتآباد بایه بود. وقتی خبر شهادت ذبیحالله به روستا رسید، متعصبین روستا به سرکردگی پیشنماز روستا به نام «شیخ اسدالله» تحرکاتی علیه خانواده مهرابخانی آغاز کردند. برای آنها قابل پذیرش نبود که از بین جوانان روستا که به جبهه اعزام شده بودند، یک فرد بهایی شهید شده باشد؛ به همین دلیل به چارهاندیشی افتادند.
شیخ اسدالله با نفوذ و آشنایی، بدون اطلاع و اجازه خانواده مهرابخانی، ترتیب دفن ذبیحالله را به عنوان شهید مسلمان در گلزار شهدای قزوین (امامزاده حسین) داد. وقتی این اقدام او، مورد اعتراض پدر و مادر ذبیحالله قرار گرفت، شیخ اسدالله در پاسخ گفت: «ذبیح در آخرین مرخصی به او گفته که مسلمان شده است.»
پدر و مادر دلشکسته که دوست داشتند، فرزند از دستداده خود را طبق اعتقادات مذهبی خانواده به خاک بسپارند، از شیخ اسدالله خواستند تا مدرکی برای ادعایش نشان دهد؛ ولی او حاضر به ارائه مدرک یا پاسخگویی نبود. مهرابخانیها پرسیدند که چرا فرزندشان، مسلمان شدن خود را به یکی از اعضای خانوادهاش نگفته است و تا آخرین مرخصی هم مثل یک فرد بهایی، رفتار و احکام این دین را اجرا میکرده است و یا چرا هیچکدام از اهالی روستا از اسلام آوردن او اطلاع ندارند، باز هم از طرف شیخ اسدالله پاسخی نشنیدند. آنان گفتند چرا تا آن روز که پسرشان بیست و یک ماه خدمت کرده، همه با او مثل یک بهایی رفتار میکردند؛ ولی حالا که شهید شده، میگویند مسلمان بوده است!
اعتراضات و پیگیریهای احمد و مبعث مهرابخانی بینتیجه بود، آنها دو روستایینشین ساده بودند که هیچ فردی یا مسئولی را در قزوین نمیشناختند تا آنها را راهنمایی و کمک کند؛ هر چند هیچ مسئولی هم خود را برای کمک به یک بهایی به دردسر نمیانداخت. در آن شرایط، شوک از دست دادن ناگهانی پسرشان هم مزید علت شده بود تا دست آنها از هر اقدامی کوتاه شود. پدر و مادر شهید ذبیحالله مهرابخانی با فرزندشان وداع کردند؛ در حالی که در قلبشان به بهایی بودن پسرشان تا آخرین لحظه حیاتش اطمینان داشتند.