«حشمتالله روحانی نجفآبادی» در سال ۱۳۱۰ در نجفآباد که در آن زمان شهر کوچکی در اطراف اصفهان بود، در یک خانواده بهایی به دنیا آمد. پدرش، «یدالله»، تاجر کتان و پارچه بود و کسب و کار پر رونقی در نجفآباد داشت.
در آن سالها، نجفآباد با چهار هزار سکنه بهایی، از شهرهای پرجمعیت بهایی در ایران به شمار میرفت و بخش بزرگی از اقتصاد شهر در دست بهاییان بود. بهاییان باغات و مزارع بزرگی داشتند و به کار باغداری و کشاورزی مشغول بودند. از چهار پزشک شهر، سه نفر به نامهای دکتر «برومند»، «مهجور» و «مُدرِک» بهایی بودند.
در نجفآباد، دو مدرسه بهایی مختص دختران و پسران به تفکیک وجود داشتند. در آن زمان، مدارس بهایی توسط بهاییان در شهرها و روستاهای مختلف کشور تاسیس شده بودند. این مدارس نوین در مقابل سیستم قدیم آموزش در ایران که مبتنی بر «مکتبخانه» بود، قرار داشتند.
این مدارس مختص بهاییان نبودند و هر فردی با هر عقیده و مذهبی را میپذیرفتند. معلمان این مدارس طبق برنامه آموزش رسمی دولت تدریس میکردند و هیچ نوع تعلیمات دینی بهایی در آنها تدریس نمیشد. از جمله ابتکارات این مدارس، خودداری از تنبیه فیزیکی دانشآموزان بود که در آن زمان در مدارس ایران رایج بود. اهمیت به درس تربیت بدنی در برنامه دروس مدرسه و تاکید بر زبان انگلیسی هنگامی که هنوز در مدارس ایران زبان فرانسه تدریس میشد و نیز تاسیس نخستین مدارس دخترانه در روستاها از جمله ابتکارات مدارس بهایی در ایران بودند.
اکثر خانوادههای بهایی در شهرها و روستاهایی که مدرسه بهایی داشتند، فرزندان خود را برای تحصیل به این مدارس میفرستادند.
خانواده روحانی هم از این قاعده مستثنی نبود. «سعادت» مدرسه پسرانه بهایی در نجفآباد بود. اما در آذر ۱۳۱۳، به دستور وزارت معارف زمان «رضاشاه»، کلیه مدارس بهایی که بالغ بر ۵۰ مدرسه بودند، در سراسر ایران تعطیل شدند.
پس از تعطیل شدن مدرسه سعادت در نجفآباد، زنان بهایی در منازل خود کلاس درس تشکیل دادند و دروس ابتدایی را به بچهها تدریس کردند. این معلمهای سرخانه را «اوستا» مینامیدند.
کثرت جمعیت بهایی در نجفآباد سبب شده بود تا بین بهاییان و مسلمانان شهر ارتباطات خویشاوندی و روابط دوستانه و دور از تعصب برقرار شود. اما در بین اهالی نجفآباد، تعداد زیادی افراد متعصب هم وجود داشت که با تحریک آخوندهای محلی، به آزار و اذیت بهاییان میپرداختند. معلمان متعصب در کلاسهای درس به بچههای بهایی فحاشی میکردند یا در پی بهانهای بودند تا آنها را تنبیه فیزیکی کنند. اگر کودکی از مقابل محل کسب یکی از این افراد رد میشد، به او سنگ پرتاب میکردند. به همین دلایل، کودکان کم سن و سال بهایی چند سال اول ابتدایی را پیش زنان بهایی در منازل درس میخواندند.
حشمتالله تا کلاس پنجم ابتدایی را نزد اوستاها در منازل درس خواند و پس از آن به مدرسه دولتی رفت. او با آن که در منزل درس خوانده بود ولی از سطح علمی بالاتری نسبت به سایر همکلاسیهایش بهرهمند بود و همین باعث شد تا با نمرات عالی کلاس پنجم و ششم را به پایان رساند.
پس از پایان تحصیلات ابتدایی، خانواده روحانی به گلپایگان نقل مکان کرد. حشمتالله سال اول دبیرستان را در این شهر خواند اما خانوادهاش پس از یک سال، به دلیل آزار و اذیت متعصبان محلی، مانند راه ندادن آنها به حمام شهر، مجبور به ترک گلپایگان شدند و دوباره به نجفآباد برگشتند.
حشمتالله کلاسهای هشتم و نهم دبیرستان را در نجفآباد خواند اما به این دلیل که دبیرستان این شهر فقط تا پایان «سیکل» کلاس داشت، مجبور شد به اصفهان نقل مکان کند. در گذشته، مدرک پایان کلاس نُهم قدیم را سیکل مینامیدند.