نزهت بادی:
درباره معنا و دلالتهای عبارت اقلیت دینی
معمولاً در ایران از پیروان ادیان دیگر، به جز اسلام، به عنوان «اقلیتهای دینی» یاد میشود شامل ایرانیان ارمنی، مسیحی، یهودی، زرتشتی، بهایی، آشوری و نوکیشان. اما آیا استفاده از چنین عبارتی برگرفته از گفتمان مسلط و برتریجویانه حکومت اسلامی در ایران نیست و باعث به حاشیه راندن بخشی از هموطنان ما نمیشود؟
دکتر «کلودیا یعقوبی»، استاد مطالعات فارسی و مدیر «مرکز خاورمیانه و مطالعات اسلامی» در «دانشگاه کارولینای شمالی» در «چپل هیل» که در زمینه اقلیتهای مذهبی کتاب «فرهنگ فراملی در دیاسپورای ارامنه ایران» را نوشته است، درباره استفاده از واژه اقلیت توضیح میدهد: «واژه اقلیت مذهبی را میتوان برای توصیف گروهی در جامعه به کار برد که به دینی متفاوت از مذهب غالب یا اکثریت پایبند هستند. با این حال، مهم است که از پیامدهای بالقوه این اصطلاح آگاه باشیم. در برخی زمینهها، اقلیت را میتوان بهعنوان به حاشیه رانده یا دلالت بر فقدان قدرت یا نفوذ در جامعه دانست.»
او اصطلاحاتی مانند «جامعه مذهبی» یا «گروه مذهبی» را پیشنهاد میدهد که بهتر بر برابری و تنوع باورها در یک جامعه تاکید میکند و میتوانند به اجتناب از دلالت حقارت یا به حاشیه راندن «اقلیت» در زمینههای خاص کمک کنند.
او تاکید میکند که نکته کلیدی، استفاده از زبانی است که به ارزش و حقوق برابر همه گروههای مذهبی در یک جامعه احترام بگذارد و به رسمیت بشناسد.
یعقوبی با اشاره به کتابش میگوید: «من در کتابم از واژه اقلیتشده استفاده کردهام که برای توصیف فرآیندی به کار میرود که طی آن گروهی از مردم به حاشیه رانده میشوند یا به عنوان یک اقلیت در یک جامعه خاص رفتار میکنند. این نشان میدهد که وضعیت اقلیت، ذاتی گروه نیست بلکه توسط ساختارهای اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی بر آنها تحمیل شده است. این اصطلاح اغلب در بحثهایی درباره پویایی قدرت و نابرابری اجتماعی استفاده میشود تا نشان دهد که چهگونه گروههای خاصی بر اساس عواملی مانند نژاد، قومیت، مذهب یا جنسیت در محرومیت یا سرکوب قرار میگیرند.»
سهم اقلیتهای دینی از فیلمها و سریالهای ایرانی
در مروری بر تاریخ سینمای ایران به ترتیب بیشترین فیلمها درباره مسیحیان و ارامنه و سپس یهودیها ساخته شدهاند. زرتشتیها و آشوریها کمترین سهم را دارند و بهاییها و نوکیشان مسیحی هم به دلیل این که اساساً به عنوان دین رسمی از سوی جمهوری اسلامی شناخته نشدهاند، اصلاً حضوری در جریان اصلی سینمای ایران ندارند. درباره فیلمها و سریالهای مربوط به مسیحیان همواره شاهد سه رویکرد رایج هستیم؛ آثاری که به زندگی بزرگان دین مسیحیت همچون «مریم مقدس» و «مسیح» میپردازند؛مثل «بشارت منجی» (نادر طالبزاده) و «مریم مقدس» (شهریار بحرانی). آثاری که در آنها یک فرد مسیحی، مسلمان میشود؛ همچون «روز واقعه» (شهرام اسدی)، «دیدار» (محمدرضا هنرمند)، «کتاب قانون» (مازیار میری) و سریال «سفر سبز» (محمدحسین لطیفی). رویکرد آخر هم مربوط به حضور رزمندگان و شهدای مسیحی در سینما میشود؛ مثل «میم مثل مادر» (رسول ملاقلیپور).
با این وجود، آثاری با حضور مسیحیان همواره متهم شدهاند که در حال تبلیغ و ترویج مسیحیت و جایگزینی آن به جای اسلام هستند. درحالی که نوکیشان و مسلمانانی که از اسلام به مسیحیت تغییر دین دادهاند، هرگز اجازه حضور در هیچ فیلمی را ندارند.
تنها فیلمی که چنین موضوعی را دستمایه خود قرار میدهد، فیلم «اکسیدان» (حامد محمدی) است که در قالب طنز و کمدی به آن میپردازد و مساله تغییر دین اسلام به مسیحیت را یک روش متقلبانه برای دریافت ویزا و خروج از ایران نشان میدهد.
در واقع، فقط در میان مستندها است که میتوان تصویری از آداب و رسوم مذهبی و روابط و مناسبات مسیحیان را دید و با بزرگان ارامنه و مسیحی آشنا شد؛ مستندهایی همچون «قره کلیسا» (منوچهر طیاب)، «میلاد مسیح»، «چشمه»، «نقش خیال» و نقش عشق» (زاون قوکاسیان).
شاید تنها فیلمی که ارمنیها و مسیحیان را به صورت یک شهروند ایرانی نشان میدهد، «بودن و نبودن» (کیانوش عیاری) است.
«فرد پطروسیان»، روزنامهنگار و پژوهشگر در این زمینه میگوید: «کلا مسایل مطرح شده در رابطه با مسیحیان و اقلیتهای دینی باید از نگاه حکومت باشد یا بر ضد آن نباشد و به اصطلاح، چالشبرانگیز نباشد؛ مثلا فیلم کمدی اکسیدان که فردی برای رفتن به خارج و پناهنده شدن تغییر دین میدهد و برای مدتی مسیحی میشود که در نهایت ترفندش نمیگیرد. البته ساختن چنین فیلمهایی بهخودیخود هیچگونه اشکالی ندارد، مشکل از زمانی پیدا میشود که فقط نسخه موردعلاقه یا مورد قبول حکومت درباره اقلیتها ساخته و پخش میشود. ساختن فیلمی در مورد نوکیشان مسیحی که به دلیل باور به زندان افتادهاند یا کشیشانی که به همین دلیل جان خود را از دست دادهاند یا میسیونرهایی که بیمارستانها و مدارسی مانند البرز ساختهاند، حتی در تخیل خوشبینانهترین افراد هم نمیگنجد.»
فیلمها و سریالهایی با حضور یهودیان تقریباً منحصر به آثاری در حمایت از فلسطین و مبارزه با اسراییل میشوند؛ آثاری مثل «آتش پنهان» (حبیب کاوش)، «بازمانده» (سیف الله داد)، «هفت سنگ و قاعده بازی» (عبدالرضا نواب صفوی)، «هیام» (محمد درمنش)، «زخم زیتون» (محمدرضا آهنج)، «بیگانگان» (عباس رافعی) و «شکارچی شنبه» (پرویز شیخ طادی).
در این فیلمها اساساً مساله اصلی، یهودیان نیستند و حتی شاهد چهره منفی و مخربی از آنها هستیم که در همدستی با صهیونیستها دست به کشتار فسلطینیها میزنند.
سریال «وفا» (محمدحسین لطیفی) نیز پیرامون پسر جوان یهودی است که هرچند به دلیل عشقش به یک دختر لبنانی از چهرهای سمپاتیک برخوردار است اما بازیچه دست صهیونیستها میشود.
مستند «سال نو مذهبی/عید فطیر یهودیان» (منوچهر طبری) جزو معدود مستندهایی است که به آداب و رسوم مذهبی یهودیان توجه نشان میدهد.
سریال «مدار صفر درجه» (حسن فتحی) نیز برای اولین بار تصویری انسانی از یک زن یهودی نشان میدهد و به مساله «هولوکاست» و کشتار یهودیان در جنگ جهانی اشاره میکند.
اما از فیلمهای متاخر میتوان به فیلم «یهودیان ایران» (رامین فراهانی) اشاره کرد که در خارج از کشور ساخته شده است و به زندگی و مناسبات کلیمیان پس از انقلاب میپردازد. دلیل مهاجرت بخشی از آنها را هم واکاوی میکند. فیلم «باباجون» (یووال دلشاد) نیز که زندگی خانوادگی پدربزرگ و مادربزرگش در اوایل دهه ۵۰ میلادی و مهاجرتشان به اسراییل را مورد توجه قرار میدهد.
اشکان صفایی، خبرنگار ایراناینترنشنال در اورشلیم در این زمینه میگوید: «به نظرم تقریباً هیچ فیلمی به خاطر ندارم که درباره یهودیان باشد. در واقع نه فقط یهودیان نادیده گرفته شدند بلکه یک بدبینی و تئوری توطئه نیز درباره آنها وجود دارد. فیلمهایی هم که در آنها یهودیان حضور دارند، در دو حالت خلاصه میشوند؛ یا چهره منفی از آنها نشان داده میشود و با چهره کاریکاتوری و یهودستیزانه مربوط به قرن هجدهم و نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی مواجه هستیم که یهودیها را به صورت شخص پولدوست و نزولخوار که دنبال قاچاق عتیقه هستند، نمایش میدهند یا در قالب یهودی نشان داده میشوند که در مراسم مذهبی مسلمانان مثل تاسوعا و عاشورا شرکت میکنند و برای امام حسین نذری میدهند. این تصویر البته هیچ ارتباطی با یهودیان ایرانی ندارد و با واقعیت آنها بسیار متفاوت است؛ یعنی حتی وقتی از نظر خودشان هم سعی میکنند تصویر خوبی نشان دهند، باز هم ربطی به یهودیان ایران ندارد.»
او دلیل این موضوع را فقط به دشمنی جمهوری اسلامی با اسراییل مربوط نمیداند بلکه ریشه آن را در یهودیستیزی نهادینه شده در حکومت میداند که نه فقط توسط حاکمان فعلی جمهوری اسلامی اعمال و اجرا میشود که توسط بنیانگذارانشان مطرح شده است.
درباره زرتشتیان فیلمهای مستندی وجود دارد که بیشتر آنها قبل از انقلاب ساخته شده و به نمایش آداب و آیینها و رسوم مذهبی زرتشتیان میپردازند. مستندهایی همچون «ایران سرزمین ادیان» محصول سال ۱۳۴۹ و «آنگه روان جهان گله کرد» محصول سال ۱۳۷۲ (منوچهر طیاب)، «پیری سوز چکچکو» محصول سال ۱۳۵۵، «جشن سده» محصول سال ۱۳۴۶ (منوچهر عسگری)، «یک قطره در دریا» محصول سال ۱۳۴۸ (احمد فاروقی قاجار) و قسمت چهارم «پیر سبز» از مجموعه چهار قسمتی «خشت خام» محصول سال ۱۳۶۷ (پدرام اکبری).
در سینمای داستانی هم فقط میتوان به فیلم «سرو زیر آب» اشاره کرد که برای اولین بار از شهدای زرتشتی سخن میگویند.
«نیلوفر رستمی»، روزنامهنگار و عضو ایران اینترنشنال در این زمینه میگوید: «آنقدر فضا در ایران بسته است و امکان صحبت درباره اقلیتها وجود ندارد که کمتر کسی از میان سینماگران دغدغه این را دارد که به اقلیتها بپردازد. بنابراین ما بهندرت تصویری از خودمان در سینما یا تلویزیون دیدهایم. همین که به ما توهینی نکنند، برایمان کافی است و قدردان و خوشحال هستیم.»
درباره بهاییها تقریبا میتوان گفت هیچ فیلمی در جریان سینمای اصلی ایران ساخته نشده است، به جز فیلم «لرد» (محمد رسولاف) که در یکی از اپیزودهایش، به مساله محرومیت بهاییان از تحصیل میپردازد. اما این فیلم با وجود عدم اشاره مستقیم به بهاییان، توقیف و برای محمد رسولاف نیز پرونده امنیتی و قضایی تشکیل داده میشود.
در سالهای اخیر، در فضای خارج از ایران، آثار مختلفی پیرامون بهاییان ساخته شده است که نقش مهمی در شناخت بهاییان و ظلمها و تبعیضها علیه آنها داشتهاند؛ فیلمهایی مثل «تابوی ایرانی» (رضا علامهزاده)، «شمعی روشن کن» (مازیار بهاری)، «سالهای ترس» (امین ضرغام)، «شکوفه، خاک، آتش» (شبنم طلوعی)، «لایقه و باکو تا بلمات» (راشین فهندژ)، «ماندن و نماندن» (رسانه پارسی)، «فامیل زیادی» (مأمن رضایی).
مأمن رضایی، فیلمساز در این باره میگوید: «جریان حذف بهاییان از تاروپود جامعه ایران چیز جدیدی نیست و حتی به قبل از جمهوری اسلامی بر میگردد؛ زمانی که روحانیون با پخش خرافاتی مثل این که بهاییان نجس هستند یا این که زیر لباسهایشان دُم و سُم دارند، سعی میکردند جامعه سنتی ایران را از بهاییان بترسانند که جلوی ترویج عقاید آنها مثل تساوی زن و مرد و اعتقاد به وحدت کل بشر را بگیرند. با سرکار آمدن جمهوری اسلامی، این حذف سیستماتیک شدت بیشتری پیدا کرد و هر وقت اسمی از بهاییان بود، آنها را ضدایرانی، جاسوس و ضاله میخواندند. ترویج این گونه تفکر در مورد بهاییان را حتی در کتابهای تاریخ و تعلیمات دینی دبستان میبینیم. هیچوقت در این چند دهه به بهاییان مثل بسیاری دیگر از اقلیتهای قومی و جنسیتی، اجازه این داده نشد که داستان خودشان را بگویند. هر دفعه در سینما یا تلویزیون جمهوری اسلامی نامی از آنها بوده، به منظور دشمنسازی و دروغپراکنی بوده است. از پروپاگانداهای حکومتی که بگذریم، میبینیم که حتی فیلمسازانی که در سینمای مستقل ایران به کار مشغولند هم از این خط قرمز حکومتی نمیگذرند و به این شکل، داستان این بخش از جامعه ایران هم ناگفته میماند.»
نحوه بازنمایی اقلیتهای دینی در سینما و تلویزیون
اما در مروری بر همان فیلمهای اندک ساخته شده پیرامون اقلیتها باید دید چهقدر میتوانند تصویر واقعی و درستی از آنها را نمایش دهند. بارها پیش آمده است که اقلیتها و نمایندگانشان نسبت به نوع تصویرشان در فیلمها واکنش نشان داده و اعتراض کردهاند؛ برای مثال، تصویری که فیلم شکارچی شنبه (پرویز شیخطادی) از روحانیت و جامعه یهود نشان میدهد و آن را با صهیونیستها یکسان در نظر میگیرد، منجر به اعتراض «هارون یشایایی»، تهیهکننده سرشناس یهودی در سینمای ایران شد.
یشایایی از تحقیر و تخریب روحانیت یهودی در فیلم شکارچی شنبه انتقاد میکند و میگوید: «آقای شیخ طادی فیلمی ساختهاند که گویا در نظر داشتند در دفاع از مردم فلسطین و مظالمی که از جانب گروههای صهیونیستی بر آنها رفته و میرود، حرفی گفته و ادای دین کرده باشند…اما نمیدانم سازنده محترم فیلم به چه منظور به نحوی چشمگیر و غیرمنطقی روحانیت یهودی را مورد تحقیر و توهین قرار میدهد و برای معرفی عاملان ستمکاری بر مردم فلسطین آدرس عوضی میدهد و مسببین اصلی را به حاشیه میبرد.»
یشایایی با زیر سوال بردن شخصیت روحانی یهودی در فیلم، آن را نمودی کاریکاتوری از یک روحانی یهود مینامد که معلوم نیست شیخ طادی الگوی او را از کجا آورده است.
یشایایی میگوید: «معلوم نیست این روحانی مجعول از کجا آمده و قدرت او ناشی از چیست؟ او تورات را میکوبد، برای آمرزش گناهان رشوه میگیرد، زنباره است، روحانیون جوان یهودی را که به او اعتراض میکنند، با خشونت از خود میراند و نسلی را پرورش میدهد که جوهر نژادپرستی را در رگهای او تزریق کرده است. او بر تمام نهادهای یهودی در معابد و جنگهای مختلف تسلط کامل دارد و حتی در برابر نظامیان حرف آخر را میزند و کشتار مردم بیدفاع فلسطینی را فرماندهی میکند. او آیات دینی را با تفسیری من درآوردی و غیرشرعی میخواند و تبلیغ میکند و به کودک دستپرورده خود دستور میدهد از او عبور کند…! در فرهنگ یهود چنین دیدگاهی از بیخ و بن وجود ندارد.»
فیلم اکسیدان (حامد محمدی) نیز با اعتراضات ارامنه و مسیحیان و نمایندگان آنها در مجلس مواجه شد. در فیلم، مرد جوانی برای دریافت ویزا و خروج از ایران اقدام به تغییر دین خود میکند و مسیحی میشود. با توجه به این که فیلم در ژانر کمدی ساخته شده است، نحوه نمایش مسیحیان و روحانیان آنها از سوی ارامنه و مسیحیان مورد انتقاد قرار میگیرد و نمایندگان ارامنه اعتراض میکنند که آموزههای دین مسیحیت به چالش کشیده شده و مورد تمسخر قرار گرفته است. در حالی که تهیه کننده فیلم در پاسخ به اعتراضها اشاره میکند که فیلم با ممیزیهای بسیار مواجه شده و یکی از ایرادهای شورای نمایش برای صدور پروانه پخش، تبلیغ مسیحیت بوده است.
زرتشتیان ایران نیز به استهزا و شوخی با نشان «فروهر» که نماد دین زرتشت است، در فیلم «چهارچنگولی» (سعید سهیلی) اعتراض می کنند و «رستم خسرویانی» در نامهای به «محمدحسین صفار هرندی»، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، از نمایش کاربرد نامناسب نشان فروهر انتقاد میکند. اسفندیار اختیاری، نماینده زرتشتیان در مجلس شورا نیز درباره کمارزش جلوه دادن فروهر لب به گلایه باز میکند.
گفتمان مسلط و غالب در سینما همواره روایت اسلامی شیعی بوده است و بقیه اقلیتها یا حذف شده یا زیر سایه اسلام شیعه قرار گرفتهاند. مردم از اقلیتها هرگز نمایندهای از خود را در سینما ندیدهاند که صدای آنها باشد.
فرد پطروسیان به سخنان یک زن مسیحی درباره تبعیض اشاره میکند که به کوتاهی و صراحت حس نادیده گرفته شدن اقلیتها را نشان میدهد و از زبان او نقل میکند: «من هر وقت تلویزیون را روشن میکنم، گوینده یا مجری به برادر و خواهر مسلمان سلام میکند، من هم میخواهم یک بار هم به من سلام کند که ایرانی هستم و مسیحی.»
نیلوفر رستمی هم در این زمینه میگوید: «ما هر وقت فردوس کاویانی را در سینما یا تلویزیون میدیدیم، کل خانواده خوشحال میشدیم. انگار بالاخره یک نفر از ما زرتشتیها هم در فیلمها و سریالهای تلویزیونی حضور دارد و میتواند نماینده ما به حساب بیاید و باعث شود که احساس کنیم تلویزیون و سینما فقط به مسلمانان تعلق ندارند و ما را هم در بر میگیرند.»
در واقع، هویت اقلیتها هرگز در فیلمها به عنوان یک یهودی، مسیحی، زرتشتی، بهایی یا آشوری به رسمیت شناخته نمیشود و زمانی اعتبار مییابند که در تایید اسلام یا انقلاب عملی انجام دهند. تصویر اقلیتها محدود میشود به حضور آنها در مراسمهای مذهبی مسلمانان یا شرکت در جنگ برای دفاع از ایران. آنها همواره برای این که پذیرفته شوند، باید از اعتقاد و باور خود عقبنشینی کنند و برتریت را به اسلام بدهند؛ برای نمونه، یکی از معدود فیلمهایی که به زرتشتیان پرداخته، فیلم «سرو زیر آب» (محمدعلی باشهآهنگر) است که پیرامون شهدای زرتشتی در جنگ ایران و عراق شکل گرفت و با سانسور و ممیزی زیادی مواجه شد. کارگردان آن در نشست خبری سینمایی فیلم از دشواریها و چالشهای ساخت فیلم سخن گفت و این که چه طور او را تحت فشار گذاشته بودند تا ببینند او «ملیت» را بیشتر قبول دارد یا «شیعه» را. باشهآهنگر میگوید: «در این فیلم به من فشار آوردند که زرتشتیان را بردار و اهل سنت را بگذار!»
او به سانسور اسامی شخصیتهای فیلم اشاره میکند که از او خواسته بودند نام «جهانگیر»، «جهانبخش» و «سیاوش» را تغییر دهد: «یکی دیگر از مشکلات ما، موضوع ادیان و قومیتها بود که به نظر من از مهمترین خط قرمزها و جزو امنیت ملی ما است و من تلاش کردم تا با این فیلم وحدتی میان ادیان ایجاد کنم.»
در واقع، حتی نمایش زرتشتیان با وجود حضورشان در جنگ و دفاع از ایران، از سوی نمایندگان جمهوری اسلامی در سینما تحمل نمیشود. با این وجود، این اتفاق هرگز درباره شهدای یهودی و بهایی رخ نداده و در هیچ فیلمی نامی از آنها برده نشده است.
اشکان صفایی با اشاره به حذف یهودیان از سینمای جنگ میگوید: «در سینمای جنگ ما هرگز نمیبینیم اسمی از یهودیان آورده شود؛ مثلا در فیلمهای مختلفی مثل میم مثل مادر، شاهد حضور یک رزمنده مسیحی هستیم اما هیچوقت سخنی از شهدای یهودی به میان نمیآید و حرفی از یهودیانی که در جنگ ایران و عراق جنگیدند، گفته نمیشود.»
«سپهر عاطفی»، فیلمساز نیز درباره حذف بهاییها میگوید: «بهاییان عملا در سینمای رسمی ایران غایب بودهاند. اگر تولیدات تلویزیونی داخل ایران را به این معادله اضافه کنیم، به کمتر چیزی جز انسانیتزدایی، نفرتپراکنی و پروپاگاندا علیه بهاییان میرسیم. در سینمای مستقل ایران، اشاره محمد رسولاف در فیلم سینمایی لرد، به یک دانشآموز بهایی است که از تحصیل محروم و بعد خودکشی کرده است و اجازه نمیدهند در قبرستان مسلمانان دفن شود. این از معدود اشارههای نسبتا واقعی (هر چند کاملا داستانی) به زندگی بهاییان ایرانی است. البته این مشکل محدود به بهاییان نیست، در سینمایی که زنان را در خانه و محیط امن خود با حجاب نشان میدهد، دنبال تصویر درست و واقعی از هیچکس دیگری هم نمیتوان گشت.»
میزان حضور و فعالیت اقلیتهای دینی در عرصه سینما و تلویزیون
اقلیتهای مذهبی هرگز سهم یکسان و برابری با مسلمانان برای فعالیت در سینما و تلویزیون نداشته و همواره در حاشیه بودهاند. افراد بهایی هرگز امکان کار نداشته و طرد، ممنوعالکار و اخراج شدهاند. مسیحیها، یهودیها و زتشتیها نیز حق ابراز دین خود را نداشته و باید بدون تاکید به دین و مذهب خود به فعالیت هنری میپرداختند. بخشی از سینماگران فعال از اقلیتهای مذهبی تا زمان مرگشان کسی نمیدانست که آنها مسلمان نبودهاند. «فردوس کاویانی» یا «منوچهر آذری» هرگز به عنوان هموطنان زرتشتی و کلیمی شناخته نشدند و قدر ندیدند.
در گفتوگو با کارشناسان و صاحبنظران از اقلیتهای مختلف به نظر میرسد یکی از دلایل مشترک در میان آنها، عدم تمایل خودشان برای فعالیت در سینما است.
اشکان صفایی درباره این که چرا یهودیان فعالیت کمتری در سینما دارند، علاوه بر تبعیضهای حکومتی، به انتخاب خودشان اشاره میکند و میگوید: «یهودیان علاقه چندانی برای ورود به سینما ندارند. یکی به خاطر نگرانیهایشان و دیگر به خاطر این که اساساً ترجیحشان برای انتخاب شغل، چیز دیگری است.»
نیلوفر رستمی معتقد است زرتشتیان نیز مثل یهودیان، علاقه چندانی برای ورود به حوزههای هنری مثل سینما نداشته و ندارند. به نظر او هم شغل و مسایل اقتصادی برای اقلیتها بسیار مهم است: «شغلهای پزشکی و مهندسی، چه از نظر مالی و چه از نظر جایگاه اجتماعی، برای زرتشتیان مقبولتر است، چون برای یک جامعه کوچک که در اقلیت است، اهمیت دارد که بتواند شغل خوب و درآمد کافی داشته باشد و آیندهاش را نجات دهد.»
اما در بررسی دلایل بیمیلی آنها برای حضور در فضاهای هنری، توجه ما را به محدودیتها و موانع پیش روی آنها جلب میکند. رستمی توضیح میدهد که زرتشتیان به دلیل این که شانسی برای ورد به فضاهای هنری و سینمایی و تلویزیونی ندارند، اساساً به آن فکر هم نمیکنند و شانس خود را نمیآزمایند: «انگار زرتشتیان میدانند چیزی را میخواهند که در جامعه بزرگتر و اکثریت که در اختیار مسلمانان است، نمیتوانند به آن برسند. برای ورود به تمام فضاهای تلویزیونی و سینمایی نیاز به پر کردن فرم مشخصات است و در آن باید به مذهب خود اشاره کرد و در شرایط ایران همواره اولویت با مسلمانان است، نه اقلیتهای دینی. این موضوع باعث میشود که زرتشتیها و اقلیتهای دیگر از همان ابتدا به بعضی از مشاغل فکر نکنند و برای ورود به آن دست به تلاش نزنند، چون ناممکن و نشدنی به نظر میرسد.»
موضوع مهم دیگری که باعث حضور نابرابر اقلیتها در سینمای ایران میشود، جمعیت اندک آنها به دلیل مهاجرتهای بسیار در دهههای اخیر است. فرد پطروسیان به تاثیر اسلامیزه شدن جامعه ایران بعد از انقلاب اشاره میکند که باعث مهاجرت و پناهندگی وسیع شهروندان ارمنی و اقلیتهای دیگر شده است: «وقتی افراد متعلق به یک جامعه کاهش پیدا کنند، طبیعتاً تاثیرش در تمامی جوانب آن جامعه، از هنر و سینما تا ورزش و غیره بهشدت نمایان میشود.»
نیلوفر رستمی نیز کاهش چشمگیر جمعیت زرتشتیان بعد از انقلاب به دلیل مهاجرت به کشورهای دیگر را تایید میکند و آن را نقش مهمی در تعداد کم فعالان زرتشتی در سینما و تلویزیون میداند.
سپهر عاطفی نیز درباره وضعیت بهاییان میگوید: «بعد از انقلاب زندگی بهاییان ایران در همه ابعاد به سرعت دگرگون شد. نه فقط سینما که بهاییان در پی آنچه از طرف حکومت پاکسازی نامیده میشد، از همه مشاغل آموزشی، دولتی، اداری، صنعتی و… اخراج شدند و حقوق بازنشستگی آنها قطع و اموال بسیاریشان مصادره شد. یک نمونه سرآمد در این بین، مهدی میثاقیه، بنیانگذار استودیو میثاقیه و تهیهکننده فیلمهایی مثل گوزنها و پستچی بود که پس از انقلاب به زندان افتاد و استودیوی او مصادره شد و به بنیاد فارابی تغییر نام داد. پس از انقلاب فرهنگی هم به دلیل محرومیت بهاییان از حق تحصیل و سیطره ستون مذهب و تفتیش عقاید بر همه ابعاد زندگی اجتماعی، عملا راه ورود علاقهمندان پیرو آیین بهایی به صنعت سینما بسته یا به شدت محدود شد. بنابراین، در سینما هم مثل خیلی از ابعاد دیگر، به طور نظاممندی تلاش شده است که راه پیشرفت بهاییان بسته شود و فرصت برابری وجود نداشته باشد.»
اهداف و چالشهای فیلمسازی درباره اقلیتهای دینی
سپهر عاطفی میگوید: «وقتی درباره نقش سینما در زمینه سرکوب و انکار اقلیتها حرف میزنیم، باید در داوری خود، سینمای حکومتی را از سینمای مستقل داخل و خارج ایران جدا کنیم. نقش سینمای حکومتی و تولیدات صداوسیما در این میان واضح است. همه انرژی و منابع چنین تولیداتی در جهت تبلیغ و پررنگ کردن یک نوع سبک زندگی خاص و یک زن و مرد آرمانی هستند و هر گروهی که از این دایره به شدت محدود به واسطه سبک زندگی، اعتقادات دینی و سیاسی و … بیرون باشد، مطرود و به حاشیه رانده میشود.»
در سالهای اخیر تعدادی فیلم مستقل در خارج از ایران ساخته شده که تلاش کرده است در برابر گفتمان مسلط و جعلی جمهوری اسلامی درباره اقلیتها، روایت تازه و ناگفتهای را باز گوید. «رسانه پارسی» که توسط گروهی از بهاییان اهل فرهنگ و هنر تأسیس و اداره میشود، در طول سالهای فعالیت خود در کنار تولید انواع محتواهای مختلف، به تهیه و ساخت مستندهایی در زمینه اقلیتهای دینی، مخصوصاً بهاییان اقدام کرده که تاثیر زیادی در شناخت جامعه بهایی داشته است.
«لادن دوراندیش»، مدیر کل رسانه پارسی در آغاز سخنانش درباره اهداف ساخت این مستندها به این موضوع میپردازد که اساساً یکی از اصول و اهداف مهم برای بهاییان در ایران و هر جای دیگر جهان این است که بتوانند به جامعه خدمت و کمک کنند و جامعه سالمتر و پویاتری بسازند.
او میگوید: «ساخت فیلمها با دو هدف انجام شد؛ هدف اول، نمایش زندگی افراد اثرگذار از بهاییان بود که توانسته بودند به جامعه کمک کنند و برای بهتر شدن آن کاری انجام دهند.»
در این زمینه میتوان به مستندهای شکوفه، خاک، آتش (شبنم طلوعی) درباره «طاهره قرهالعین»، اولین زنی که حجاب از سر برداشت، لایقه (راشین فهندژ) درباره «لایقه دوراندیش»، اولین مجری و تهیهکننده زن در تلویزیون آبادان، باکو تا بلمات درباره زندگی «وحید خاضع» (راشین فهندژ) و ماندن و نماندن درباره «منوچهر فرید»، بازیگر تئاتر و سینما اشاره کرد.
لادن دوراندیش درباره هدف دوم میگوید: «متاسفانه جامعه شناخت زیادی از بهاییان ندارد و شاید تحتتأثیر پروپاگاندای حکومتی نیز دید منفی نسبت به آنان داشته باشد؛ مگر این که با یک بهایی، دوست، همکلاسی، همکار و همسایه باشد و از نزدیک او را بشناسد و متوجه شود تبلیغات علیه بهاییان درست نیست. بنابراین با ساخت این فیلمها میخواستیم نشان دهیم یک بهایی هم مثل بقیه ایرانیان است و همه ما رنجها و خوشیهای مشترک داریم و داستان همه ما یکی است. در واقع، به دنبال این بودیم که ما را ببینند و بدانند که ما هم کنار آنها هستیم و همه شاخههای یک درخت تنومند وطن هستیم.»
رسانه پارسی به جز این مستندهای بیوگرافیک، مجموعه مستندهای دیگری دارد که به طور غیرمستقیم به مساله اقلیتهای دینی و بهاییان میپردازد و مسایل مهمی مثل نژادپرستی و تعصب را مورد توجه قرار میدهد.
لادن دوراندیش درباره این مستندها توضیح میدهد: «یکی از اهداف اصلی بهاییها این است که چهطور در دنیا اتحاد را به وجود آورند؛ اتحادی که از خانواده و فامیل و محله شروع میشود و به ملت و جهان میرسد. این مستندها هم درباره این بودند که چه طور تعصبات و نژادپرستی به وجود میآیند و چه طور میتوان آنها را از بین برد و مفهوم برابری را ترویج داد.»
او بیان میکند که یکی از اهداف مهم در رسانه پارسی و تولیداتش، ایجاد گفتمان سالم برای جامعه است.
رضا علامهزاده، نویسنده و کارگردان که میتوان فیلم تابوی ایرانی او را نخستین فیلم درباره بهاییان دانست، به نقش موثر هنر، بهویژه در شکل دادن به افکار عمومی و بالا بردن درک جامعه نسبت به مسایل مختلف اشاره میکند و توضیح میدهد که رژیم اسلامی در تمام این سالها از سینما استفاده کرده است تا اقلیتهای دینی را سرکوب و بدنام کند، اطلاعات غلط درباره آنها به مردم بدهد و سیاستهای ضداقلیتی خود را پیش ببرد. بنابراین، فیلمهاه بهویژه آثار مستند که میتوانند اسناد غیرقابلانکار و متقاعدکننده جلوی مردم بگذارند، تاثیر چشمگیری دارند.
او معتقد است این جریان چیزی نیست که فقط با تابوی ایرانی شروع شده باشد و همیشه در سینما بوده است و مستندسازان بسیاری سعی کردهاند با ساختن فیلمهای قابلاعتماد و قابلتایید، بر افکار عمومی تاثیر بگذارند و ادامه این کار هم بسیار ضروری است.
علامهزاده درباره هدفش از ساخت این فیلم میگوید: «هدف من درباره این فیلم، گفتوگو کردن و تاثیرگذاری بر هموطنان ایرانی غیربهایی است. بر هموطنان ایرانی غیربهایی تاکید میکنم. میدانم جمهوری اسلامی تا زمانی که وجود داشته باشد، که امیدوارم کوتاه باشد، هرگز سر سازگاری با خیلیها، از جمله بهاییها نخواهد داشت. پس کاری که ما میتوانیم بکنیم، تاثیر بر مردم است که آنها رابطه خود را با هموطنان بهاییشان انسانیتر کنند و ظلمی را که آنها تحمل میکنند، بفهمند. بیشترین درد برای یک بهایی داخل ایران، بیمهری از سوی همسایه و همکلاسی است، نه بیمهری از سوی حکومتی فاشیست مذهبی که با همه دشمنی دارد.»
او روی سخنش در این فیلم را نه رژیم جمهوری اسلامی، که دشمنی آن با بهاییان آشکار است، بلکه ایرانیان غیربهایی میداند و پرسشی مهم را مطرح میکند: «چرا مردم ایران تبلیغات رژیم جمهوریاسلامی را باور میکنند و نسبت به بهاییان بیمهری نشان میدهند؟ نه فقط روشنفکران بلکه عموم مردم هم نسبت به ظلم و تبعیضی که بهاییان سالها است تحمل میکنند، بیاعتنا هستند.»
مازیار بهاری که مستند شمعی را روشن کن را ساخته است، به جامعه بهایی تعلق ندارد و اساساً خود را مذهبی نمیداند اما برای دیانت بهایی و مبارزه مدنی و سازنده بهاییان احترام زیادی قائل است: «با توجه به شناختی که از بهاییان داشتم، نمیخواستم فقط فیلمی درباره ظلم و تبعیض علیه آنها بسازم بلکه میخواستم موضوع فیلم، مقاومت مدنی بهاییان باشد.»
او فیلم را در سال ۲۰۱۴ ساخته است. در آن زمان فقط رضا علامهزاده فیلمی درباره بهاییان ساخته بود و همان موقع بهاری از سوی بعضی از دوستان و همکاران مورد پرسش قرار گرفت که چرا درباره بهاییها فیلم میسازد و آنها صهیونیست هستند.
او درباره هدفش از ساخت فیلم میگوید: «وقتی درباره گروههای تحت ستم حرف میزنیم، آنها از اعداد و اسامی بیمعنا بیرون میآیند؛ مثلاً وقتی از خانم ژینوس محمودی سخن میگوییم، فقط یک نام است که در سال ۱۳۶۱ اعدام شده اما وقتی به شخصیت و داستان زندگی او میپردازیم، میبینیم اولین زن هواشناس ایران بوده که سالهای زیادی به این مملکت خدمت کرده است. بنابراین وظیفه کسانی که در حوزه حقوق بشری کار میکنند یا مثل ما در رسانهها هستند، این است که به این اعداد و اسامی هویت دهیم. بنابراین، برای من مهم بود که داستان آنها را ثبت کنم.»
اما به نظر مازیار بهاری، ظلمی که بر یک فرد از اقلیت وارد میشود، فقط به او آسیب نمیرساند بلکه ضرر بزرگتری را متوجه کل جامعه میکند.
بهاری تلاش کرده است تا در فیلم خود نشان دهد چه طور اعدامها، زندانها و مهاجرتهای اجباری علاوه بر این که ظلم و تبعیض علیه بهاییان به حساب میآیند، ستمی در ابعاد عمومیتر برای کل جامعه ایران هستند.
مأمن رضایی نیز که فیلم کوتاه فامیل زیادی را ساخته است، درباره هدف خود از ساخت این فیلم میگوید: «من در یک خانواده بهایی بزرگ شدهام. در خانواده ما، داستانگویی یکی از راههای بقا بود. این فامیلی بود که نسلاندرنسل به دلیل اعتقاداتشان به زندان رفتند، خانه و زندگیشان به آتش کشیده شد و بچه نوزادشان در آغوششان تا مرگ کتک خورد و چند نفر از فامیل حتی به دلیل بهایی بودن کشته شدند. خانواده ما مورد خاصی نیستند، این واقعیت زندگی بسیاری از بهاییان در ایران است. من از بچگی با داستانهای این چنینی بزرگ شدهام که هرچند بسیار تلخ ولی داستان قدرت و شهامت کسانی بودهاند که دوستشان داشتهام. خیلی از این داستانها حتی با طنز همراه بودند.»
این فیلم درباره فامیلی برگرفته از مسلمان و بهایی است که بعد از انقلاب و در زمان جنگ ایران و عراق به دلیل فشارهای حکومتی در مقابل هم قرار میگیرند و با مرگ مادربزرگ خانواده، بحث و جدل درباره نحوه به خاک سپردنش بالا میگیرد و به از هم پاشیدن فامیل میانجامد. رضایی میگوید: «فیلم از دید یک دختربچه است که در دنیای کودکانه خودش زندگی میکند و نمیتواند درک کند دعوا بر سر چه چیزی است. این حسی بود که من بسیار در زندگی در ایران تجربه کردم؛ وقتی نجس و کافر خوانده میشدم یا به دلیل شرکت نکردن در نماز جماعت، به اخراج از مدرسه تهدیدم میکردند.»
اما فیلمسازان با چالشها و دشواریهای بسیاری برای ساخت فیلمها درباره اقلیتها مواجه هستند. فیلمسازان داخل ایران با سانسور، نظارت و کنترل حکومتی مواجه هستند که پروسه تولید فیلم را برایشان سخت و گاهی ناممکن میکند و حتی در صورت پرداختن به موضوعات حساس و ممنوعه، در خطر پروندهسازیهای امنیتی قرار میگیرند؛ نمونهاش، اشاره فیلم لرد به محرومیت کودکان بهایی از تحصیل است که توقیف فیلم و بازداشت محمد رسولاف را به دنبال داشت.
سپهر عاطفی میگوید: «من مطمئنم بسیاری از سینماگران داخل ایران هستند که دوست دارند روایتهایی از زندگی اقلیتها را به سینما بیاورند اما سانسور شدید مانع بزرگی است؛ برای مثال، محمدعلی باشهآهنگر سالها پیش در نشست رسانهای فیلمش در جشنواره فیلم فجر با اشاره به شهدای زرتشتی، کلیمی و بهایی جنگ هشت ساله گفت باید بشود درباره آنها فیلم ساخت.»
او معتقد است که سینمای مستقل در خارج از ایران کمک بزرگی به شنیده شدن صدای اقلیتها در ایران و جهان کرده است. عاطفی از فیلم تابوی ایرانی (رضا علامهزاده) نام میبرد که شاید اولین اثر سینمایی بود که رنج بهاییان ایران را به عنوان یک داستان مرکزی روایت میکرد و همچنین به فیلم شمعی روشن کن (مازیار بهاری) که به مقاومت سازنده بهاییان ایران و داستان تشکیل دانشگاه زیرزمینی «بیهه» میپردازد: «اما طبیعتا هنوز داستانهای ناگفته بسیاری از زندگی اقلیتهای دینی در ایران وجود دارد. من به انتشار این روایتها در غالب تولیدات تصویری در آینده نزدیک بسیار امیدوارم.»
مهمترین مشکل پیش روی فیلمسازان خارج از ایران، عدم دسترسی و ارتباط مستقیم آنها با ماجراها و اشخاص مربوط به اقلیتها در داخل کشور است. رضا علامهزاده درباره دشواریهای ساخت فیلم تابوی ایرانی توضیح میدهد با وجودی که از سالهای پیشتر در جریان تجاوزات به هموطنان بهایی بوده و آن را دنبال میکرده و منتظر فرصت بوده تا بتواند درباره آنها فیلمی بسازد اما میدانسته است که کار سادهای نیست: «همه چیز در داخل ایران میگذرد و من باید در ایران پایگاهی میداشتم که بتوانم از اتفاقات و شخصیتها فیلم بگیرم. تا این که منصور تأیید، بازیگر تئاتر و سینما از طریق کامران نوزاد با من تماس گرفت و گفت میتواند کمک کند تا با افرادی در داخل ایران در ارتباط باشم و کسانی برای من فیلم بگیرند و بفرستند. بیژن شاهمردای، تهیهکننده همیشگی من که همواره پشتیبان طرحهای من بوده، است قدم پیش گذاشت و شیدان و مهران تسلیمی هم به عنوان اسپانسر به کمک آمدند. البته فقط اسپانسر نبودند بلکه خودشان هم جلوی دوربین حاضر شدند و صحبت کردند، چون پدرشان از اولین بهاییانی بود که بعد از انقلاب توسط رژیم اسلامی کشته شد.»
علامهزاده از افراد متعلق به اقلیت دینی میخواهد تا خودشان هم کمک کنند، به فیلمسازان اعتماد داشته باشند و اطلاعاتشان را در اختیارشان بگذارند تا فیلمسازان بتوانند از مواد خام آنها استفاده کنند.
مازیار بهاری نیز چون علامهزاده، یکی از چالشهای اصلی پیش روی خود را عدم دسترسی به جامعه بهاییان داخل ایران میداند. اما مساله دیگری که کار را برای او سخت کرده، خویشتنداری و تواضع بهاییان در روایت رنجشان است: «بهاییان بسیار ماخوذ به حیا هستند. آنها خیلی کم درباره خودشان حرف میزنند و رنج شخصی خود را درون یک رنج تاریخی و جمعی میبینند. این موضوع کار را برای فیلمسازی که به دنبال روایت و دراماتیزه کردن ماجراهای تلخی چون شکنجه، اعدام و کشتار است، سخت میکند.»
مأمن رضایی هم هرچند پس از مهاجرت از این فرصت برخوردار شده که به دانشگاه برود و در رشته مورد علاقهاش، سینما، درس بخواند و در حالی که در ایران حتی اجازه ورود به محوطه دانشگاه را هم نداشته است، اکنون در دانشگاههای امریکا به تدریس فیلمسازی میپردازد، میگوید: «تلخی داستان آنجایی است که هنر سینما بسیار وابسته به محیط است. وقتی فیلمی واقعگرایانه میسازی، بدون تصویر فضاهای واقعی و شخصیتهایی که در جهان فیلم زندگی میکنند، ارتباط مخاطب با فیلم بهسختی برقرار میشود. این بسیار رایج است که فیلمسازی که مجبور به مهاجرت میشود، در محیط جدید نمیتواند از زندگی گذشته بگوید و بهناچار درباره جامعه جدیدش فیلم میسازد. من در چندین کار کوتاهم به داستانهای ایران پرداختم ولی عدمدسترسی به فضا، بافت و رنگ و بوی ایران، هزینه تولید را بالا میبرد و در آخر فیلم فضای دلخواه را ندارد. تولید این فیلم در امریکا کار سادهای نبود. از پیدا کردن خانهای که شبیه خانههای ایران باشد تا کار با کودکی که فارسی نمیدانست، چالشهای زیادی سر راهمان بود. باید بگویم که ساختن فیلمی در مورد بهاییان حتی در امریکا هم به نوعی تابو بود. بعضی از عوامل فیلم که ایرانی بودند، به دلیل نگرانی از امنیت خود و خانوادههایشان، از من خواستند اسمشان را نبرم. فیلمسازی هنری مبتنی بر همکاری است و بدون کمک این هنرمندان ایرانی، من هیچوقت قادر به اتمام فیلم نبودم. با همکاری بازیگرانی مثل مری آپیک، کامبیز حسینی و لارا وولف، این داستان روح خاصی پیدا کرد.»
یکی از آرزوهای او این است که روزی بتواند به ایران بازگردد و بدون ترس فیلم بسازد.
به نظر رضا علامهزاده، ساختن فیلمها و آثار هنری توسط خود باورمندان یک عقیده مذهبی آنقدر نمیتواند در افکار عمومی جامعهای که به آن دین اعتقادی ندارد، بُرد داشته باشد بلکه این کار زمانی بیشترین تاثیر را دارد که دیگران که همفکری و همسبتگی دینی با آن جریان فکری ندارند، بیایند و حرف بزنند و واقعیتها را بگویند: «مخصوصاً کسانی باشند که مورد تایید مردم هستند و در بیان واقعیتها دخالت نمیکنند و بیواسطه مسایل را میگویند.»
او به تاثیر و نقش افراد غیربهایی در فیلم تابوی ایرانی اشاره میکند که به رساندن پیام فیلم به مخاطبان کمک کردهاند: «بخشی از کسانی که با من همکاری کردند، بهایی نبودند؛ مثل خواننده برجسته، داریوش یا اسفندیار منفردزاده که آهنگ فیلم را ساخت. این افراد بُرد فیلم را در میان جامعه ایرانی بالا بردند؛ یا افراد غیربهایی که جلوی دوربین آمدند و مصاحبه کردند، مثل دکتر عبدالکریم لاهیجی، خانم شیرین عبادی، دکتر بنیصدر و ناصر مهاجر. این افراد در کنار بهاییان قرار گرفتند؛ مثل زندهیاد شاپور راسخ و دکتر فریدون وهمن، دوست ارزشمندم که هر دو بهایی هستند. این کنار هم بودن تاثیر بیشتری گذاشت و حضورشان کمککننده بود که پیام فیلم به مخاطبانش برسد.»
ناکارآمدی پروپاگاندای حکومتی علیه اقلیتهای دینی
از سالهای ابتدایی پس از انقلاب تاکنون با بررسی فیلمهای ساخته شده در جریان اصلی سینمای ایران که هنوز وابسته به مجوز نهادهای رسمی و قانونی سینمایی هستند، تغییر چندانی در نحوه بازنمایی اقلیتها نمیتوان دید. همان رویکردهای گذشته ادامه دارد و بهبودی رخ نداده است. حتی در سالهای اخیر، بهاییستیزی و نفرتپراکنی علیه بهاییان شدت بیشتری یافته است؛ مخصوصاً در صداوسیمای جمهوری اسلامی که با انواع تخریبها و توهینها علیه آنها روبهرو هستیم.
در واقع، همانقدر که دستگیریها، بازداشتها و زندانی کردن بهاییان افزایش یافته، برنامهسازیهای تلویزیونی در راستای جرمانگاری بهاییت و توجیه عملکرد خشونتآمیز حکومت علیه آنها جدیتر شدهاند.
فرد پطروسیان در این زمینه میگوید: «در کنار خشونت فیزیکی یا مستقیم و خشونت ساختاری یا قانونی، بخشی از خشونتی که اقلیتهای دینی و مذهبی یا آن روبهرو شدهاند، خشونت فرهنگی است. یکی از ابعاد این خشونت در تولیدات فیلم و سرگرمی نمایان میشود و دو بُعد دیگر خشونت، یعنی فیزیکی و ساختاری را آسانتر میکند و به آن مشروعیت میبخشد.»
اما با وجود افزایش فشارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حکومت علیه بهاییان و اقلیتهای دیگر، تاثیرگذاری آنها بر جامعه کمتر شده است و عموم مردم دیگر فریب پروپاگاندای ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی را نمیخورند.
در واقع، سینما و برنامههای تلویزیونی وابسته به حکومت کارکرد و تأثیر خود در همراه کردن مردم با افکار و دیدگاههای ضد اقلیتها را از دست دادهاند و مردم با بیاعتمادی و بدبینی به آنها نگاه و اطلاعات و شناخت خود درباره پیروان ادیان دیگر را از منابع دیگری جستوجو میکنند.
دکتر «کلودیا یعقوبی»، استاد مطالعات فارسی و مدیر «مرکز خاورمیانه و مطالعات اسلامی» در «دانشگاه کارولینای شمالی» در «چپل هیل» در تحلیل دلایل این تحول اجتماعی میگوید: «این تحول را میتوان به عوامل متعددی، از جمله افزایش دسترسی به رسانهها و اطلاعات جهانی نسبت داد که ایرانیان را در معرض فرهنگها و دیدگاههای گوناگون قرار داده است. تلاش برای آموزش مردم در مورد مذاهب و فرهنگهای مختلف و نیز رسانههای اجتماعی در پرورش تفاهم و همدلی نقش داشتهاند. توسعه اقتصادی و شهرنشینی با قرار دادن مردم در معرض شیوههای مختلف زندگی بیشتر به این تغییر کمک کرده است.»
البته او معتقد است در حالی که پیشرفتهایی حاصل شده است اما تبعیضها علیه اقلیتهای مذهبی ممکن است هنوز در زمینههای خاصی وجود داشته باشند که نیاز مداوم به تلاشها برای ترویج فراگیری و احترام به تنوع را نشان میدهد.
به دلیل گسترش فضاهای مجازی و رسانههای جمعی، سینما و تلویزیون از انحصار جمهوری اسلامی خارج شده است و سینماگران برای ساخت فیلمهای خود و اکران آنها برای مخاطبان، لزوماً نیاز به مجوز ساخت و پروانه نمایش ندارند. آنها دیگر مجبور نیستند به نظارتها و سانسورها تن دهند، هر کسی صاحب رسانهای مستقل است و میتواند از مدیومها و پلتفرمهای مختلف با تماشاگران ارتباط برقرار کند. در واقع، این اتفاق باعث انحصارزدایی از جمهوری اسلامی شده و سایه اقتدار آن بر سینما را کم کرده است.
سینمای مستقل که در طول سالهای پس از انقلاب به شکل زیرزمینی و مخفیانه شکل گرفته و رشد کرده، در دهههای اخیر، مخصوصاً پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» گسترش بیشتری یافته است.
اشکان صفایی در این زمینه اشاره میکند: «سینما و تلویزیون در نفی و انکار و حذف یهودیان نقش مهمی داشته اما در طول یک دهه گذشته اوضاع تغییر کرده است. هر چیزی که جمهوری اسلامی سعی میکند بد و منفی نشان دهد، از سوی اکثریت جامعه طور دیگری برداشت میشود. به همین دلیل تلاش جمهوری اسلامی در رسانهها برای منفیسازی از یهودیان تأثیر زیادی نمیگذارد و با وجود این که تصویر جعلی و کاریکاتوری بر اساس تئوری توطئه در ذهن عدهای باقی مانده اما ورق برگشته است و به دلیل عدماطمینان بسیاری از ملت ایران به رسانههای جمهوری اسلامی، نظر جامعه نیز تغییر کرده است.»
از سوی دیگر، تلاشها، مبارزات و مقاومتهای اقلیتها در برابر تبعیض و سرکوب توانستهاند بر جامعه تاثیر بگذارند، گفتمان مسلط و برتر از سوی جمهوری اسلامی را زیر سوال ببرند و صدای خود را به ایرانیان در داخل و خارج از ایران برسانند.
جنبشهای اجتماعی و سیاسی اخیر در راستای مبارزه با حکومت کمک کرده است تا مردم نسبت به ظلم و ستم پنهانی که اقلیتها دینی یا قومی تحمل کردهاند، حساستر شوند و تلاش کنند مرزها و شکافهای جعلی و ساختگی توسط حکومت را از میان خود بردارند و به شناخت بهتری از پیروان ادیان دیگر برسند.
در واقع، شدت و دامنه سرکوب در سالهای اخیر چنان افزایش یافته که مسلمانان شیعه را نیز بینصیب نگذاشته و همین موضع کمک کرده است تا مسلمانان که همفکری با جمهوری اسلامی ندارند، آشکارا راه خود را از اسلام شیعی حکومتی جدا کنند و به دنبال برابری، صلح و امنیت برای همه پیروان ادیان باشند.
کلودیا یعقوبی چنین دلیلی را تایید میکند و میگوید: «وقتی مردم خودشان ظلم و ستم را تجربه میکنند، ممکن است با بیعدالتیهایی که دیگران، از جمله اقلیتهای مذهبی با آن روبهرو هستند، هماهنگ شوند. این افزایش آگاهی میتواند منجر به شناخت بیشتر، نیاز به رسیدگی به تبعیض و ترویج برابری برای همه اعضای جامعه، صرفنظر از اعتقادات مذهبی آنها شود. با این حال، توجه به این نکته مهم است که نگرشها نسبت به اقلیتهای مذهبی میتواند در بین افراد و اقشار متفاوت باشند و در حالی که ممکن است آگاهی رو به رشد وجود داشته باشد، سرکوبها و تبعیض علیه اقلیتها نیز همچنان در زمینههای خاص دیده شود.»
اشاره رضا علامهزاده به همدلی بهاییان با اقلیتهای تحتستم دیگر توجه ما را به این نکته مهم جلب میکند که در طول سالهای اخیر نوعی همبستگی جمعی میان اقلیتها شکل گرفته که جریان مبارزات آنها را تقویت و گسترده کرده است.
علامهزاده در این زمینه میگوید: «مشکل ما در جامعه ایران، عدم تحمل دیگران و نداشتن دموکراسی است و این موضوع فقط درباره بهاییها هم نیست. به قول آن شعر، این درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود. با دست در دست هم دادن و درد هم را باور کردن و تلاش مشترک میتوان برای این مشکل پاسخی یافت و آینده ایران را مبتنی بر دموکراسی و دیگری را قبول داشتن ساخت.»
مازیار بهاری نیز میگوید: «بهاییها به سه اصل مهم باور دارند که آنها را به دشمن برای روحانیان شیعه و جمهوری اسلامی بدل میکنند؛ عدم باور به رهبر روحانی و مذهبی، باور به تساوی زن و مرد و اهمیت دادن به آموزش و پرورش غیرمذهبی و سکولار، مخصوصاً برای دختران و زنان. به خاطر همین من فکر میکنم اگر در ایران که اکثریت شیعه هستند و شیعه هم خواهند ماند، حکومتی بر سر کار بیاید که بتواند بهاییان را تحمل کند و به عنوان بخشی جداناپذیر از ایران بپذیرد، در آن صورت ما با حکومتی روبهرو خواهیم بودم که در آن عقلانیت و دموکراسی و دوراندیشی وجود دارد.»