پارلمان اروپا در بیانیهای سرکوب بهاییان در ایران را محکوم کرد
پارلمان اروپا روز پنجشنبه۸آذر، طی قطعنامهای فوری که با اکثریت قاطع به تصویب رسید، آزار و سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی توسط حکومت ایران را شدیدا محکوم کرد.
کیان ثابتی:
«اختر دختری آرام و صبور بود. کم حرف میزد. همیشه تنها بود. اوقاتی را که بچهها با هم گرم صحبت و گفتوگو میشدند، او از سلول بیرون میآمد، کنار میلهها قدم میزد و فکر میکرد یا دعا میخواند. اصلاً در مغز کسی نمیگنجید که روزی اختر را هم بکشند.»
این جملات در کتاب «طلایی منزل مقصود، سرگذشت تعدادی از بهاییان اعدام شده در شیراز» درباره «اختر ثابت» آمده است. او و ۹ زن بهایی دیگر روز ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ به اتهام پیروی از آیین بهایی در شیراز به دار کشیده شدند. ماموران این زنان را بدون غسل و مراسم مذهبی در قبرستان بهاییان شیراز دفن کردند. مدتی بعد گورستان بهاییان شیراز مصادره شد و گورهای آنها تخریب شدند. اختر ثابت در زمان اعدام، دختری ۲۵ ساله بود.
اختر ثابت سروستانی در سال ۱۳۳۷ در یک خانواده بهایی در شهرستان سروستان استان فارس به دنیا آمد. تا کلاس ۹ در آنجا درس خواند و سپس با آن که محل زندگی او سروستان بود، برای ادامه تحصیل به شیراز رفت. پس از اخذ دیپلم، به سروستان برگشت ولی پس از قبولی در آزمون مرکز آموزش پرستاری «دانشگاه شیراز»، دوباره راهی این شهر شد. اختر تحصیلاتش را در رشته پرستاری تا فوقدیپلم ادامه داد اما با وقوع انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹، از ادامه تحصیل بازماند و به همراه سایر دانشجویان بهایی از دانشگاه اخراج شد. دانشگاه شیراز از دادن مدرک فوقدیپلم به او خودداری کرد.
یکی از نزدیکان اختر میگوید: «در روز ۲۷ آبان ۱۳۵۷، مطابق با عید غدیر خم، گروهی از مردم سروستان با تحریک چند تن از علمای شهر به محلهای کسب بهاییان حمله کردند و همه آنها را به آتش کشیدند. خانواده ثابت و بسیاری از بهاییان دیگر شبانه از سروستان به شیراز رفتند ولی اختر همراه خانوادهاش نرفت. او بر این باور بود که نباید ترسید و شهر را ترک کرد، چون فردا مردم تحریک شده پی به اشتباه خود در مورد بهاییان خواهند برد و شهر آرام خواهد شد. روز بعد حملهها شدت گرفتند و مردم تحریک شده به منازل بهاییان هم حمله و هر چیزی متعلق به بهاییان بود را تخریب کردند. آن شب اختر مجبور شد به خانوادهاش در شیراز بپیوندد.»
اختر ثابت در سال ۱۳۵۹ در بیمارستان «سعدی» شیراز در بخش کودکان استخدام شد و تا زمان دستگیری، در این بیمارستان مشغول به کار بود. فرد نزدیک به خانواده ثابت میگوید: «اختر به کار پرستاری علاقه داشت و از این که در بهبودی و درمان بیماران نقش داشت، خیلی خوشحال بود. به دلیل علاقهاش به پرستاری، بارها به جای دوستانش سر کار میرفت و یا اگر عروسی یا میهمانی یکی از همکارانش بود، او همیشه داوطلبانه سر کار میماند تا بقیه پرستاران به میهمانی بروند. دختر شادی بود ولی خیلی منضبط و مقید به اصول کار و هیچزمان مسایل کاری را در امور خانه دخالت نمیداد؛ مثلا در حین کار هیچوقت از تلفن بیمارستان استفاده نمیکرد، چون معتقد بود تلفن بیمارستان مربوط به کارهای بیماران است، نه کارهای شخصی کارمندان. حتی آدرس محل کارش را هم به خانوادهاش نمیداد و میگفت وقتی در بیمارستان مشغول کار است، باید همه تلاش و توجهش به درمان بیماران باشد و هر ارتباط کوچکی با محیط خارج از بیمارستان میتواند توجه او را از بیماران تحت درمانش کم کند.»
در روز اول آبان ۱۳۶۱، پاسداران انقلاب ۳۸ نفر از بهاییان شیراز را با حکم دادستانی دستگیر کردند. آن روز اختر در بین دستگیرشدگان نبود اما خانوادهاش میدانستند او را هم بازداشت خواهند کرد، زیرا مربی کودکان بهایی بود و تعدادی از مربیان کودکان دستگیر شده بودند. از او خواستند تا مدتی را در جای دیگری بماند ولی او جواب میداد: «کجا بروم که برای دیگران دردسر درست نکنم؟ همین جا میمانم، هر چه خدا بخواهد، پیش خواهد آمد.»
اختر بیشتر اوقات نزد خواهرش زندگی میکرد. معماری منزل آنها به سبک قدیمی بود؛ یعنی حیاط در وسط و چهار اتاق دور آن. هر اتاق به یک خانواده تعلق داشت. ساعت ۹ شب هفت آبان، ماموران به منزل خواهر اختر رفتند و پس از تفتیش اتاقها، اختر را هم با خود بردند. زندایی اختر هرچه به پاسداران اصرار کرده بود که اجازه بدهند صبح خودش را معرفی کند چون پدر و مادرش نیستند، ماموران نپذیرفته و گفته بودند میخواهید برایش پاسپورت درست کنید و فرارش بدهید! زندایی اختر در جواب گفته بود اگر او میتوانست پاسپورت درست کند، در چنین خانهای با این وضع (فقیرانه) زندگی میکرد؟
اختر را ابتدا مانند سایر بهاییان، به بازداشتگاه سپاه پاسداران شیراز منتقل کردند. ۱۴ روز در انفرادی بود و سپس او را به اتاق زنان بهایی انتقال دادند. اختر ثابت به همراه زندانیان بهایی دیگر در هشت آذر به زندان «عادلآباد» منتقل شد. در آن روز ۴۰ بهایی دیگر در شیراز دستگیر و جایگزین آنها در زندان سپاه شدند. بازجوییها در دوره بازداشت در سپاه انجام میشدند و بازپرسی و دادگاه در زندان عادلآباد.
بازجویی از بهاییان حول دو محور «معرفی بهاییان دیگر» و «انکار اعتقادات دینی» انجام میشد. جلسات بازجویی با توهین، تحقیر و در مواردی با تعزیر بهاییان همراه بود. اما در زندان عادلآباد، هدف همه ماموران حکومتی، از قاضی و بازپرس تا رییس زندان، حتی نگهبانان بندها، تحت فشار قرار گذاشتن بهاییان برای انکار آیین بهایی و مسلمان شدن بود.
جلسات دادگاه همه بهاییان بازداشت شده شبیه هم بودند؛ آنها را از عادلآباد به دادگاه میبردند، در اتاق انتظار که یک دستشویی و توالت بود نگه میداشتند تا حجتالاسلام «قضایی»، حاکم شرع آنها را صدا کند. وقتی فرد بازداشت شده وارد اتاق قاضی میشد، ابتدا قاضی کیفرخواست را میخواند، سپس شروع به سر و صدا و توهین میکرد و به متهم میگفت که دو راه پیش رو دارد: اسلام یا اعدام.
فرد بهایی چون حاضر نبود از اعتقادش برگردد، با ناسزا از اتاق بیرون رانده میشد. زمان دادگاه چند دقیقه بیشتر طول نمیکشید و متهمان از حق داشتن وکیل، حتی تسخیری، محروم بودند.
خاطرات کمی از دوران زندان اختر ثابت به یادگار مانده است. او دختری بیسروصدا و خجول بود و بیشتر اوقات تنها. همبندیهای اختر او را دختری فداکار و مهربان معرفی میکنند. اختر مرتب پشت «محبوبه» را که تعزیر شده بود، «وازلین» میزد و مداوا میکرد یا با اصرار لباسهای «طوبی زائرپور» را که خیلی شلاق خورده بود و سردردهای شدید داشت، میشست. هر کسی بیمار میشد، اختر با جان و دل از او مراقبت میکرد و تا صبح بالای سرش مینشست.
یکی از همبندیهای او نقل کرده است: «اختر همیشه برای انجام هر کاری آماده بود. ما همیشه با هم بودیم و با هم غذا میخوردیم. اختر همیشه پایین سفره و جلوی در مینشست و به محض این که نیازی پیدا میشد، به سایر سلولها میرفت و هرچه لازم بود، با خود میآورد. روزی تصمیم گرفتیم که اختر را در قسمت بالای سفره جا بدهیم تا شرمنده او نشویم و همیشه او از سر سفره بلند نشود. همین کار را کردیم اما هنوز چند دقیقه از غذا خوردن ما نگذشته بود که اختر با گفتن کلمه ببخشید، به طرف دیگر سفره پرید و از سلول دیگر نمک آورد! معلوم شد که کسی گفته است غذا بینمک است!»
اختر عاشق خانوادهاش بود. خانواده ثابت آدمهای متمولی نبودند و اختر با کار کردن، کمک خرج آنها بود. مهمترین ناراحتی اختر در زندان این بود که دیگر نمیتوانست به خانوادهاش کمک کند. او در نامهای از زندان به خانوادهاش نوشت: «…آری وظیفه خود دانستم که نامهای برای شما بنویسم و از زحمتهایی که برای من کشیدهاید، تشکر کنم. پدر بزرگوارم از اینکه سالیان سال برای من زحمت کشیدی و مرا تا این حد رساندی، نمیدانم با چه زبان یا قلمی قدردانی کنم و امیدوارم تا همین اندازه که نوشتم، بپذیری. مادر مهربانم از اینکه رنجهای بسیاری کشیدهای، نمیدانم چگونه تشکر کنم. فقط از تو میخواهم (بلکه از همه شما) که در حق همه ما دعا کنید. خواهر عزیزم، تو هم برای من در این چند سال زحمت بسیار کشیدی، از تو هم خیلی تشکر میکنم و اما خواهرزاده و برادران دیگرم هم امیدوارم که بداخلاقیهای مرا ببخشند. گرچه من نتوانستهام در این نامه آن طور که باید و شاید از همه شماها قدردانی و تشکر کنم ولی باز هم میگویم که از همه شما متشکرم …»
روز یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۶۲، «سید ضیاء میرعمادی»، دادستان انقلاب شیراز همراه با «ترابپور»، رییس زندان و چند پاسدار به اتاقهای بهاییان در زندان میروند. او به خانمها اعلام میکند که حکم اعدام همه صادر شده ولی او هنوز امضا نکرده است. میرعمادی به ترابپور میگوید: «برای اینها چهار جلسه استتابه بگذارید، اگر ارشاد شدند، آزاد و در غیر این صورت حکمشان را اجرا کنید.»
روز سهشنبه ۲۴خرداد، اختر ثابت و پنج نفر دیگر از بهاییان به دفتر ترابپور احضار میشوند. به هر کدام از آنها برگهای داده میشود که در آن سوال شده بود آیا حاضرید دست از عقیده خود بردارید؟ در پایین برگه هم نوشته شده بود که آیا پاسخ خود را چهار مرتبه تایید و امضا میکنید؟
هر شش زن بهایی پاسخ «نه» را امضا میکنند. هیچکس باور نمیکرد بخواهند اختر را اعدام کنند. حتی همسلولیهای او فکر میکردند که او را برای ترساندن به استتابه بردهاند.
۲۶ خرداد ۱۳۶۲، شش مرد بهایی در شیراز که حاضر نشده بودند دست از اعتقادشان بردارند و مسلمان شوند، اعدام شدند. غروب ۲۸ خرداد، زنان بهایی در ملاقات کابینی با خانوادههایشان از اعدام مردان اطلاع پیدا کردند. هیچکدام از ۱۰ زن بهایی نمیدانستند که آن دقایق، آخرین دیدار آنها با خانوادههایشان خواهد بود و ساعاتی دیگر اعدام خواهند شد.
در آن ملاقات، اختر به خانوادهاش گفت که چهار جلسه ارشادی را پشت سرگذاشته و به او گفتهاند که حکمش اعدام است. اختر در پایان ملاقات از همه حلالیت طلبید و به پدرش گفت: «بابا خیلی خسته شدی، زحمت کشیدی، این مدت مرتب آمدی و رفتی؛ حلالم کن. خداحافظ.»
وقتی ملاقات به پایان رسید، خانمهای بهایی طبق روال ماههای گذشته به صف شدند تا به داخل بند بروند اما آن روز با روزهای دیگر فرق میکرد. رییس زندان دم در هشتی، اتاقی که زندانیان را از آنجا به دادگاه میبردند، ایستاده بود. او از روی ورقهای اسامی ۱۰ نفر از زنان بهایی، از جمله اختر ثابت را خواند و آنها را به اتاق مزبور فرستاد. در آن زمان خانوادههای این ۱۰ زن بهایی با خیال آسوده در راه منزل بودند.
صبح روز ۲۹ خرداد ۱۳۶۲ به خانوادههای زندانیان خبر رسید که ۱۰ زن بهایی اعدام شدهاند و جنازههای آنها در سردخانه است. به هیچکدام از این زنان اجازه نوشتن وصیتنامه داده نشده بود. آنها را یک به یک به دار آویختند، در حالی که هر کدام شاهد مرگ نفرات پیش از خود بودند.
پارلمان اروپا روز پنجشنبه۸آذر، طی قطعنامهای فوری که با اکثریت قاطع به تصویب رسید، آزار و سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی توسط حکومت ایران را شدیدا محکوم کرد.
یکی از روزهای سال ۱۹۳۶ (۱۳۱۵) است. «رضا شاه» دارد از مدرسهای یهودی در همدان بازدید میکند. از اینکه میبیند همهجا پر از گردوخاک است اوقاتش تلخ شده. بهعلاوه، گویا انتظار نداشته که پسربچههای دانشآموز را با لباس ملوانی به حضور او بیاورند. از همه اینها گذشته، میبیند مدیر مدرسه هم زنی است جوان و خارجی. بااینحال، زن که «باتیا براسور کوئنکا» نام دارد، خود را به فارسی فصیح به شاه معرفی میکند.