یکی از روزهای سال ۱۹۳۶ (۱۳۱۵) است. «رضا شاه» دارد از مدرسهای یهودی در همدان بازدید میکند. از اینکه میبیند همهجا پر از گردوخاک است اوقاتش تلخ شده. بهعلاوه، گویا انتظار نداشته که پسربچههای دانشآموز را با لباس ملوانی به حضور او بیاورند. از همه اینها گذشته، میبیند مدیر مدرسه هم زنی است جوان و خارجی. بااینحال، زن که «باتیا براسور کوئنکا» نام دارد، خود را به فارسی فصیح به شاه معرفی میکند.
سکوت بر فضا حکمفرما میشود. هیچکس نمیداند شاه به حضور فردی خارجی در راس مدرسهای در ایران چه واکنشی نشان خواهد داد. تا اینکه پسر شاه به او میگوید: «ایشان دختر براسور اصفهان هستند.»
اشاره او به شخص سرشناسی است که سابق بر این در اصفهان مدیر مدرسه بوده و سپس در آن شهر کارگاه قلمکاری دایر کرده است. شاه دوباره نگاهی به کودکان میاندازد و باوجود تنگخلقی به شوخی میگوید: «ملوان داریم، قایق نداریم!» بعد راه میافتاد و میرود و همگی نفس آسودهای میکشند.
اما علت بازدید شاه از مدرسهای یهودی چه بود و آن زن جوان خارجی که به آن فصاحت فارسی حرف میزد، که بود؟ هنگامی که به جستوجو علت وجود مدارسی از این دست در ایران و دلیل بازدید شاه از یکی از آنها برآییم، نکات بسیاری را درباره تاریخچه یهودیان ایران در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و نظام آموزش در ایران دوره پهلوی خواهیم آموخت.
دختران جوان در حال خواندن زبان عبری، مدرسه اتحاد جهانی اسرائیل (AIU) همدان، ۱۹۶۷. از کتابخانه اتحاد جهانی اسرائیل (پاریس).
یهودیان ایران
در ابتدای قرن بیستم، شمار یهودیان ایران فقط حدود ۴۰ هزار نفر بود، یعنی کمتر از کل جمعیت یهودیان بغداد آن زمان. یهودیان ایران رویهمرفته از یهودیان ساکن شمال آفریقا و امپراتوری عثمانی محرومتر و کمشمارتر بودند و به اندازه آنها به شبکههای بازرگانی جهانی متصل نبودند. این درحالیست که یهودیان از تاریخی طولانی، غنی و ریشهدار در ایران برخوردار بودند و بخشی از تاروپود جامعه ایران در طی ۲۷۰۰ سال گذشته به شمار میرفتند. آنان گویشهای محلی خاص خود را پدید آورده بودند، سنتی استوار از علوم دینی بنا نهاده بودند و از رهگذر داستان توراتی ملکه «استر» و عمویش «مردخای»٭، که آرامگاهی منسوب به ایشان در همدان قرار دارد، پیوندی اسطورهای با ایران داشتند.
بسیاری از یهودیان ایران از راه پیلهوری روزگار میگذراندند، اما به مشاغلی چون قالیبافی، سنگتراشی، و تولید کتیرا (صمغی گیاهی با مصارف دارویی و صنعتی) نیز اشتغال داشتند. بهعلاوه، در پنبهریسی و ابریشمریسی نیز دست داشتند و رشتههای پنبه و ابریشم را برای دستگاههای پارچهبافی اروپا بهصورت پودهای ضخیم درمیآوردند. همچنین احتمال روی آوردن آنان به حرفههایی چون قابلگی، داروسازی و طبابت بسیار بیش از سایر اقشار جامعه بود، چنانکه حتی تنی چند از پزشکان شاهان ایران، یهودی بودند.
یهودیان در ایران از جایگاه برابری با مسلمانان برخوردار نبودند و همچون مسیحیان و زرتشتیان در زمره «اهل کتاب و اهل ذمه» به شمار میرفتند. مطابق شرع اسلام، اهل ذمه در جامعه اسلامی در امانند، اما حقوقشان با افراد مسلمان برابر نیست. بر همین اساس، یهودیان موظف بودند زعامت اسلام را بپذیرند، به حکومت جزیه بپردازند و در قوانین ارث، با افراد مسلمان برابر نبودند. آنها همچنین گهگاه با حملاتی ویرانگر روبهرو میشدند، مانند واقعه سال ۱۸۳۹ (۱۲۱۸) در مشهد که به مسلمان شدن اجباری و جمعی جامعه یهودیان آن شهر انجامید، یا واقعه سال ۱۹۱۰ (۱۲۸۹) در شیراز. زمینهساز وقوع این حملات نیز، عموما منازعات قدرتطلبانه میان روحانیون محل بود.
کلاس ژیمناستیک پسران در مدرسه اتحاد جهانی اسرائیل (AIU) یزد، ۱۹۳۱. از کتابخانه اتحاد جهانی اسرائیل (پاریس).
یهودیان ایران البته معمولا در مقایسه با بهاییان که بهعنوان جامعهای دینی به رسمیت شناخته نمیشدند، کمتر در معرض آزارواذیت قرار میگرفتند، اما این مساله نیز بود که برخلاف اقلیتهای دیگر ساکن ایران که با همکیشان خود در سایر نقاط جهان در ارتباط بودند، ارتباط چندانی با جهان خارج نداشتند.
برای مثال، ارامنه ایران با ارامنه قفقاز و آناتولی (ترکیه امروزی) پیوندهای دیرینه داشتند، چنانکه افراد نخبه و تحصیلکرده جامعه ارامنه در آن مناطق، بهویژه زنان، برای همکیشان خود در ایران سازمانهای انساندوستانه و موسسات خیریه تشکیل میدادند، مدرسه میساختند و به نیازهای اولیه آنان رسیدگی میکردند؛ یا اینکه زرتشتیان ایران با جامعه پارسیان هند که متمکنتر از آنها بودند در ارتباط بودند و بهاییان ایران نیز با بهاییان آمریکا ارتباط داشتند. یهودیان ایران اما در بخش اعظم قرن نوزدهم، جز تماسهایی پراکنده، ارتباط چندانی با سازمانهای یهودی اروپا نداشتند.
این وضعیت در سال ۱۸۹۸ (۱۲۷۷) با ورود «انجمن جهانی آلیانس یهود» به ایران، تغییر کرد.
انجمن جهانی آلیانس یهود در ایران
انجمن جهانی آلیانس یهود (آلیانس ایزرائلیت اونیورسل) یک سازمان یهودی انساندوستانه بینالمللی بود که مقر آن در پاریس بود و در خاورمیانه و شمال آفریقا مدارسی احداث کرده بود. این انجمن را یهودیان ساکن اروپای غربی در سال ۱۸۶۰ در پی وقوع چندین واقعه یهودستیزانه بنیان نهادند. حوادثی سخت تکاندهنده که افکار عمومی اروپا را در سطح گستردهای برانگیخت. در یک نمونه که به «واقعه مورتارا» معروف شد، کلیسای کاتولیک در بولونیای ایتالیا، یک کودک ۶ ساله یهودی را با این ادعا که او مخفیانه غسل تعمید یافته، ربود.
اما حتی پیشتر از آن، در فاصله دهههای ۱۸۳۰ و ۱۸۵۰، بنیانگذاران انجمن در بازدید از جوامع یهودی ساکن شمال آفریقا و امپراتوری عثمانی به این باور رسیده بودند که یهودیان «شرق»، جوامعی خرافاتزده و تحت ستم هستند. از منظر یهودیان اروپایی، یهودیان شمال آفریقا نیازمند اعتلای سطح آگاهی، بهبود وضعیت بهداشتی و مدرنسازی بودند.
دانشآموزان مدرسه اتحاد جهانی اسرائیل (AIU) همدان، ۱۹۲۷. عکس از آرشیو سیاره (Musée départemental Albert-Kahn).
برای نیل به این اهداف، بنیانگذاران انجمن جهانی آلیانس یهود، دو راهکار در پیش گرفتند؛ از سویی انجام مذاکرات دیپلماتیک با دولتهای آن مناطق برای پایانبخشیدن به حملات یهودستیزانه و از سوی دیگر، فراهمآوردن یک آموزش مدرن سکولار برای یهودیان آن مناطق. در این میان، آموزش دختران اهمیت ویژهای داشت. در واقع، مدارسی نظیر مدارس آلیانس، در زمره پیشقراولان آموزش دختران در سطح جهان، بهویژه در کشورهای خاورمیانه به شمار میآمدند.
نکته مهم دیگر این بود که آلیانس، مشوق مهاجرت یهودیان به فلسطین نبود، بلکه در جهت آزادی و ادغام یهودیان در جوامع کشورهای محل اقامتشان میکوشید.
نخستین مدرسه آلیانس در سال ۱۸۶۲ در تطوان مراکش احداث شد. از آن زمان ۳۸ سال طول کشید تا شاهان قاجار اجازه احداث اولین مدارس از این دست را در ایران صادر کنند. بااینحال، کارکنان آلیانس پس از ورود به ایران بهسرعت دستبهکار شدند و تا سال ۱۹۰۴ (۱۲۸۳) در شش شهر و تا سال ۱۹۲۹ (۱۳۰۸) در شش شهر دیگر، برای بیش از ۲۵۰۰ دختر و پسر مدرسه دایر کردند.
عمر فعالیت آلیانس در ایران بهطرزی استثنایی طولانی بود. این سازمان تا وقوع انقلاب سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) در ایران فعال بود و در طول هفتاد سال حضور خود در ایران، به آموزش دهها هزار دختر و پسر در چندینوچند شهر کشور اهتمام ورزید.
بیشتر دانشآموزان مدارس آلیانس از خانوادههای یهودی بودند، اما در میان آنان از خانوادههای مسلمان و بهایی نیز، کم نبودند. درواقع، بسیاری از خانوادههای سرشناس و ثروتمند مسلمان نیز جذب این مدارس میشدند، چراکه این مدارس از سویی آموزش بسیار خوبی به زبان فرانسه برای فرزندان آنان فراهم میآوردند و از سوی دیگر مانند مدارس مسیحی، سعی در تشویق دانشآموزان به آیینی دیگر نداشتند. مدارس آلیانس حتی برای دانشآموزان مسلمان کلاس قرآن هم برگزار میکردند. همچنین آن دسته از خانوادههای مسلمان هم که در پی فراهمآوردن امکان آموزش برای دختران خود بودند، به این مدارس روی میآوردند.
نمای داخلی آرامگاه استر و مردخای، همدان، ۱۹۲۷. عکس از آرشیو سیاره (Musée départemental Albert-Kahn).
آلیانس و حکومت پهلوی
رضا خان در سال ۱۹۲۱ (۱۲۹۹)، طی یک کودتا قدرت را در ایران به دست گرفت و در سال ۱۹۲۵٭٭ (۱۳۰۵)، بهعنوان شاه تاجگذاری کرد. از آنجا که رضاشاه وجهه همت خود را مدرنسازی ایران قرار داده بود، حکومت او به یک رشته اصلاحات آموزشی مبادرت ورزید تا از سویی امکان آموزش را برای شمار هرچه بیشتری از کودکان فراهم آورد و از سوی دیگر، حس ملیگرایی را در آنان برانگیزد.
در همین چارچوب بود که در سال ۱۹۲۸ (۱۳۰۷)، اقدام به تدوین یک برنامه آموزشی جدید و چاپ کتابهای درسی کرد.
زبان اول تدریس در مدارس آلیانس در ابتدای تاسیس آنها در ایران، زبان فرانسه بود. در سال ۱۹۲۷ (۱۳۰۶) اما این مدارس ملی اعلام شدند و زیر نظر وزارت معارف قرار گرفتند. در نتیجه، از طرفی ملزم شدند نام خود را از آلیانس به معادل فارسی آن، یعنی «اتحاد» تغییر دهند و از طرف دیگر در سال ۱۹۲۸ (۱۳۰۷) موظف شدند برخلاف مدارس کاتولیک فرانسوی که اجازه یافتند دروس خود را همچنان به زبان فرانسه ارائه دهند، زبان اول خود را به فارسی تغییر دهند و در نهایت، زبان فرانسه به جایگاه زبان خارجی تنزل رتبه یافت. حکومت از سویی مدارس آلیانس را ملزم به پیروی از برنامه درسی مدارس دولتی کرد و از سوی دیگر، آموزگارانی را برای تدریس موضوعات موردنظر حکومت در اختیار آنها قرار داد.
البته گردانندگان مدارس آلیانس نیز در غالب موارد با طیبخاطر با حکومت همکاری میکردند و از هر فرصتی بهره میجستند تا زمینههای آشنایی رجال مملکت را با این مدارس فراهم آورند؛ که یکی از دلایل بازدید رضاشاه از مدرسه آلیانس همدان در سال ۱۹۳۶ (۱۳۱۵)، همین مساله بود.
نمای بیرونی آرامگاه استر و مردخای، همدان، ۱۹۲۷. عکس از آرشیو سیاره (Musée départemental Albert-Kahn).
خانواده براسور-کوئنکا
باتیا براسور کوئنکا در سال ۱۹۰۸ در ایام طفولیت بههمراه پدر و مادرش «آدولف» و «سفورا براسور»، به ایران آمد. آدولف یهودی فرانسویتباری بود که در بیروت بزرگ شده بود و سفورا، یهودی روسیتباری بود که در فلسطین بزرگ شده بود. آن دو در یکی از مدارس آلیانس در فلسطین با هم آشنا شده و ازدواج کرده بودند و مدتی اداره مدارس آلیانس در شهر مانیسا در ترکیه را بر عهده داشتند؛ تا اینکه در سال ۱۹۰۸ با باتیا و برادر بزرگتر او به اصفهان نقلمکان کردند تا اداره مدرسه آلیانس آن شهر را بر عهده بگیرند.
از آن تاریخ تا هفتاد سال، سه نسل از این خانواده در مدارس آلیانس ایران عهدهدار مسوولیتهای گوناگون بودند. ازجمله باتیا و دو خواهرش، «وندا» و «لوییز» که در مدارس یزد، همدان، اصفهان، کرمانشاه و تهران، در مقام معلم و مدیر خدمت کردند و همسر باتیا، «آندره کوئنکا»، که از سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۷۸ مدیرکل تمامی مدارس آلیانس ایران بود.
در طی جنگ جهانی دوم، آلمانها آلیانس را از هم پاشیدند و دفاتر مرکزی آن را در پاریس از بین بردند. اکثر اعضای کمیته مرکزی آلیانس از شهر گریختند و بقیه بازداشت و زندانی شدند. بستگان خانواده براسور نیز که در اروپا بودند، اوضاع آشفتهای پیدا کردند. برخی به جبهه مقاومت فرانسه پیوستند و برخی ناگزیر به زندگی مخفی روی آوردند. بستگانی که در یونان مانده بودند، به سرنوشتی تلختر گرفتار آمدند و در جریان «هولوکاست» که منجر به نابودی نود درصد جمعیت یهودیان تسالونیکی شد، اخراج و کشته شدند.
برنامه خیاطی: کوالت کوئنکا در حال برش پارچه برای پیشبند دختران در مدرسه اتحاد جهانی اسرائیل (AIU) تهران، ۱۹۵۲. عکس از کتابخانه اتحاد جهانی اسرائیل (پاریس).
خانواده براسور در ایران در امنیت نسبی به سر میبردند، اما وضعیت آنان نیز دچار آشفتگی و پریشانی شد. در این دوران با آنکه بیشتر مدارس آلیانس در ایران به فعالیت خود ادامه دادند، بودجهای بسیار ناچیز به آنها تعلق میگرفت. در نتیجه، باتیا و همسر او مجبور به جمعآوری اطلاعات برای انگلیسیها شدند.
لوییز دو سال تمام تقریبا بدون حقوق در آلیانس اصفهان به تدریس پرداخت و پس از انتقال به تهران با تکیه بر مهارت خود در زبان انگلیسی و ماشیننویسی، شغل دومی برای خود در سفارت انگلیس و اداره تبلیغات ارتش امریکا دستوپا کرد. از ماه مه تا سپتامبر۱۹۴۴ نیز، بهعنوان نویسنده و مجری با ایستگاه رادیو آمستردام در تهران همکاری کرد و بعد دوباره به حرفه معلمی بازگشت.
در این بین و در طول جنگ، برادر بزرگتر خواهرها، لئون، در کنسولگری فرانسه آزاد در نیویورک فعالیت میکرد و آنجا مورد تفقد «شارل دو گل» هم قرار گرفت.
در دهههای پس از جنگ جهانی دوم، آلیانس فعالیتهایش را در ایران گسترش داد. بااینحال، در نهایت این مدارس رفتهرفته تحت کنترل حکومت قرار گرفتند و ماهیت فرانسوی خود را تا حد زیادی از دست دادند. در این سالها، آن دسته از یهودیان ایران که به جایگاه طبقه متوسط ارتقا یافته بودند، اغلب ترجیح میدادند فرزندانشان را به مدارس دولتی یا مدرسه اتفاق در تهران که متعلق به یهودیان عراقیتبار بود، بفرستند. بااینحال، خانوادههای یهودی فرودست و شمار روزافزونی از خانوادههای مسلمان، همچنان فرزندانش خود را به مدارس آلیانس میفرستادند.
محله یهودیان تهران، دهه ۱۸۸۰ تا ۱۹۳۰. عکس از آنتوان سوروگین. چاپ مدرن ژلاتین نقرهای از نگاتیو شیشهای. عکس از آرشیو گالری هنر فریر و گالری آرتور ام. ساکلر، موسسه اسمیتسونیان، مجموعه مایرون بیمنت اسمیت، FSA A.15 08.
متاسفانه هم وندا و هم لوییز در جوانی از دنیا رفتند، اما بیشتر اعضای خانواده باتیا و آندره در تهران ماندند. باتیا در سال ۱۹۷۴ درگذشت و هفت هزار نفر در مراسم یادبود او شرکت کردند.
دو تن از دختران باتیا و آندره با خاندان سرشناس القانیان وصلت کردند که یکی از اعضای آن «حبیب القانیان»، باوجود عشق سرشاری که به ایران داشت، در ماه مه سال ۱۹۷۹ (اردیبهشت ۱۳۵۸) به اتهام ساختگی جاسوسی برای صهیونیسم اعدام شد.
تمامی این رخدادها اما، هنوز دهها سال با آن روز که رضا شاه از مدرسه آلیانس همدان بازدید کرد فاصله دارد. آن روز دختر ۹ سالهای به نام «پروین معتمد»، دستهگلی تقدیم شاه میکند. دختری که بعدها یکی از نخستین زنان لیسانسه در ایران میشود و به مدیریت مدارس «اُرت» در ایران میرسد (شبکه دیگری از مدارس یهودی که به آموزش پسران و دختران یهودی محرومتر میپرداخت).
پروین، تنها نمونهای است از نقش مهمی که مدارس آلیانس در تعلیم و تربیت دختران و ادغام یهودیان در جامعه ایران ایفا کردند.
٭مردخای پسرعموی استر بود، نه عموی او ـ م
٭٭۱۹۲۶ – م