در ١٠ مرداد ۱۳۶۰ منزل مورد حمله قرار گرفت. ابتدا، محمود فروهر را بازداشت میکنند و با خود میبرند. کمی بعد ماموران برمیگردند تا اشراقیه را هم بازداشت کنند. فروهرها، سگ کوچکی در خانه داشتند و اشراقیه به ماموران میگوید که نگران سگ است. اجازه دهند تا حیوان را به جایی بسپارد. یکی از ماموران با تیری سگ را میکشد و میگوید: «دیگر نگران سگ نباش!» سپس اشراقیه را هم بازداشت میکنند.
محمود فروهر را به زندان کانون جوانان و اشراقیه فروهر را اول به زندان زنان کرج و سپس به زندان کانون جوانان بردند. بعد از مدتی محمود فروهر را به زندان قزلحصار انتقال دادند، اما دوباره به زندان کانون جوانان برگشت. اشراقیه فروهر را هم به زندان پلیس منتقل کردند و بعد دوباره به زندان کانون جوانان برگرداندند.
محمود و اشراقیه فروهر به مدت ۹ ماه زندانی بودند. در زمان بازداشت، محمود فروهر ۶۴ ساله و اشراقیه فروهر ۵۷ ساله بود. این دو را در زندان تحت شکنجههای جسمی و روحی قرار دادند تا از اعتقاداتشان دست بردارند و مسلمان شوند. ضربوشتم، ضربات شلاق و حبس انفرادی از جمله شکنجههایی بود که بر این زوج بهایی سالمند در طی ۹ ماه بازداشت اِعمال شد.
برای تحت فشار قراردادن محمود و اشراقیه به آنان اعلام شد که چون از (دین) بهایی برنگشتند، حکم اعدامشان صادر شده و وصیتنامههای خود را بنویسند. چند روز بعد گفتند از قم دستور آمده اعدامتان نکنیم.
در ماههای آخر، یک روز از پشت بلندگوی زندان قزلحصار، اسامی محمود فروهر و یک زندانی بهایی دیگر به نام «بدیعالله حقپیکر» را برای آزادی صدا میکنند. آنها هم هر چه پوشاک و خوراکی داشتند، به زندانیان دیگر میدهند و آماده آزاد شدن میشوند؛ اما آن دو را به اردوی کار در زندان منتقل میکنند. خانوادهها در اولین ملاقات متوجه رنگ و روی زرد، ریش بلند و لباسهای نامرتب دو زندانی بهایی میشوند. آنها به خانوادههایشان میگویند، ده روز است که در سلول انفرادی هستند، برق ندارند و … .
یکی از اعضای خانواده حقپیکر از مسئولان زندان میپرسد: «مگر جرم آنها چیست که با ایشان چنین برخوردی میکنید؟»
مسئول مربوطه پاسخ میدهد: «بهایی هستند.»
حقپیکر میگوید: «اگر بهایی بودن جرم است، ما هم بهایی هستیم.»
مسئول میگوید: «شما هم اگر بیش از این حرف بزنید، بازداشت میشوید!»
از وضعیت اشراقیه در زندان اطلاع چندانی در دست نیست. ژینوس محمودی در نامهای به «فروغ ارباب»، خواهر اشراقیه نوشته است که او از زندان درخواست وسایلی را کرده که به درد خودش نمیخورد و احتمالا برای زندانیان دیگر خواسته است. قسمتی از این نامه که در جلد دوم کتاب «اختران تابان»، نوشته فروغ ارباب (انتشارات مرآت، هند ۱۹۹۰) منتشر شده، چنین است: «از روزی که اشراق عزیز و همسر بزرگوارش رفتهاند، یعنی آنها را بردهاند، تاکنون نتوانستهام آنها را ببینم فقط دو نفر از دخترها توانستهاند یادداشت بدهند و بگیرند و در تنها یادداشتی که همان اوایل از داخل آوردهاند اشراق عزیز بعضی وسایل را خواسته بود که هیچکدام از آنها به درد خودش نمیخورد. آن احساس و حالت قشنگ او که تمام وجودش برای دیگران بود و برای خودش هیچ نمیخواست حتی در آن لحظات سخت هم با او است و میدانم که مرهم دل ریش خستهدلان است. همان رفتار خانمی و کدخدامنشانه برای رسیدگی و کمک به دیگران او را لحظهای بیکار نمیدارد.»