«شیخ عزالدین حسینی» (١٣٠١-١٣٩٠) از سادات برزنجه است. پدر وی غیر از اینکه روحانی بود، مدتی در شهرستان «بانه» از توابع استان کردستان قضاوت میکرد. شیخ عزالدین در دوران جوانی تحت تاثیر دیدگاه روحانی مترقی «ملاحسین مجدی» بود. ملاحسین جزء اولین روحانیهایی است که دخترش را به مدرسه فرستاد. شیخ عزالدین او را شخصی بسیار عالم، دانشمند و متقی معرفی میکرد.
شیخ عزالدین دیدگاه انتقادی خود در دوران جوانی را اینگونه توضیح میدهد: «من در طول زندگیام تحت [تاثیر] افکار و عقاید خرافی قرار نگرفتهام. بعضی از خرافات مذهبی و جمود فکری را در منطقه کنار زدم و حتی زمانی که طلبه بودم مطالبی میگفتم که فتهانگیز بود. بعضی میگفتند که این ملا حرفهایی میزند که با عقاید دیگران فرق دارد و حتی گاهی به من حمله میکردند.»
او در ادامه میگوید: «از زمان جوانی کنجکاو بودم و چیزی را دربست پذیرا نبودم. اگر مطلب تازهای بود، دنبالش میرفتم تا با آن آشنا شوم. زمانی که تدریس میکردم مطالعه را دنبال کردم. کتابهای تاریخی و فلسفی و علوم اجتماعی و حتی روانشانسی را مطالعه کردهام.»
ماموستا در جوانی بانه را ترک کرد و به روستاهای منطقه موکریان از توابع «بوکان» نقل مکان کرد. از سال ١٣٢٩ در روستاهای «کانیرهش»، «گولیمرزین» و «قهرآباد» پیشنماز بوده است. در سال ١٣٣٧ به «مهاباد» رفته و در مدرسه علوم دینی مهاباد به تدریس پرداخت. در سال ١٣۴٧ نیز رسما به امام جمعه مهاباد منصوب شد.
او در سال ١٣٢٢ به عضویت «کومهله ژ.کاف» یا «جمعیت احیای کرد» درآمد. این سازمان مخفی در شهریورماه ١٣٢١ در شهر مهاباد تشکیل شد و هدف آن رهایی هر چهار بخش کردستان ایران، عراق، ترکیه و سوریه و تشکیل دولت مستقل کردستان بود. جمعیت احیای کرد در ٢۵مردادماه١٣٢۴ به حزب دمکرات کردستان تغییر یافت.
«پرفسور امیر حسنپور» در پنجمین مراسم سالگرد ماموستا شیخ عزالدین حسینی در «سوئد»، ضمن اشاره به جسارت وی در نقد تابوهای مرسوم در کردستان، به دفاع ماموستا از قیام دهقانان منطقه موکریان در اواخر پاییز ١٣٣١ و اوایل ١٣٣٢ بعد از فروپاشی جمهوری مهاباد در آذر١٣٢۵ اشاره کرد.
او معتقد است که ترکیب طبقاتی جمهوری مهاباد تاثیر بسیار عمیقی بر دیدگاه ماموستا برجای گذاشت. چون بخش عظیمی از قدرت سیاسی و نظامی جمهوری مهاباد در دست خوانین و شیوخ کردستان بود: «ماموستا ترکیب طبقاتی جمهوری مهاباد را نمیپسندید؛ حتی مولانا خالهمین، که او هم عضو جمعیت احیای کرد بود، نظر مشابهی داشت.»
به گفته امیر حسنپور، ماموستا در زمان قیام دهقانان موکریان حدود ٢۵ سال داشت. روحانی محبوبی بود و چون میدانستند که طرفدار دهقانان و فقراست، احترام و نفوذ بسیاری داشت.
حسنپور میگوید ماموستا در دل این قیام حضور داشت و مدتی قبل از قیام دهقانان، پیشنماز روستای گولی با حدود سیصد نفر جمعیت بود. «ابراهیمخان قهرمانی» که انسانی بهغایت ضددهقانان و خان روستای گولی بود: «مدتی پیش از قیام برای پسرش مراسم عروسی گرفت. روز دوم عروسی سرهنگ مظفری، فرمانده ارتش شاهنشاهی در مهاباد را به مراسم عروسی دعوت کرد که انسانی فاسد و زنباره بود. ابراهیمخان از اهالی روستا خواست زنانشان را برای رقصیدن در حضور سرهنگ مظفری به مراسم بفرستند.»
اهالی سرآسیمه روستا نزد شیخ عزالدین میروند و از او استمداد میطلبند. ماموستا دستور ابراهیمخان را دستاندازی به حیثیت و ناموس اهالی میداند و توصیه میکند هرگاه زنان و دختران خوانین رقصیدند زنهای شما هم برقصند.
ابراهیمخان از توصیه ماموستا برمیآشوبد، اما به دلیل محبوبیت وی ناگزیر سکوت میکند. به گفته حسنپور توصیه ماموستا بازتاب وسیعی در کل منطقه داشت و به دهقانان علیه خوانین جرات داد.
اواخر پاییز ١٣٣١ قیام دهقانان آغاز شد و اغلب روستاها آزاد شدند و خوانین زیادی نیز فرار کردند. خانها بلافاصله به سرهنگ مظفری پناه بردند. اواخر زمستان همان سال یک نیروی مسلح عظیم به کمک سرهنگ مظفری تشکیل شد که بخش عمده آن را خوانین «دبوکری» تشکیل میداد. حمله آغاز شد. تمام روستاها محاصره و دهقانان با شدت عمل بسیار سرکوب و تعدادی از دهقانان نیز کشته شدند. امیر حسنپور میگوید: «خوانین حتی پهن به خورد برخی از دهقانان دادند.»
بعد از سرکوب قیام، ماموستا هم ناچار شد روستای کولی را به مقصد قهرآباد ترک کند.