فرهاد اصدقی

کیان ثابتی- ایران را تمامی ایرانیان، فارغ از عقاید شخصی، دین یا مذهب‌شان ساخته‌اند. شهروندخبرنگاران «ایران‌وایر» در مجموعه‌ای، چهره‌های برجسته اقلیت‌های دینی و مذهبی را معرفی می‌کنند. شما هم اگر با شخصیت‌های برجسته اقلیت‌های دینی آشنایی دارید یا داستان زندگی و خدمات آن‌ها را می‌دانید، با ایمیل adyan@iranwire.com تماس بگیرید و روایت خود را با ما در میان بگذارید.

***

در دوران همه‌گیری ویروس کرونا، صدها پزشک و پرستار بهایی ایرانی در سراسر جهان به بیماران خود کمک می‌کنند و از سوی مردم و دولت‌های کشوری که در آن اقامت دارند، تحسین می‌شوند.

اما بسیاری از این پزشکان و پرستاران که در ایران درس خواندند و خدمت کردند، پس از انقلاب اسلامی بی‌کار شدند، از تحصیلات دانشگاهی محروم شدند و سهم بسیاری از آن‌ها چوبه‌های دار و جوخه‌های آتش شد.

جرم این پزشکان، پرستاران و دیگر اعضای کادر درمان، باور به دینی بود که حاکمان جمهوری اسلامی آن را «ضاله» می‌دانستند. «ایران‌وایر» در مجموعه روایت‌هایی به زندگی بعضی از پزشکان و پرستاران بهایی ایرانی می‌پردازد. سرگذشت دکتر «فرهاد اصدقی» را در این بخش می‌خوانید.

شما هم اگر اعضای کادر درمان بهایی را می‌شناسید و روایت دست‌ اولی از زندگی آن‌ها دارید، با ایران‌وایر تماس بگیرید.

فریدون اصدقی

 با گذشت چهار دهه، هنوز هستند آن‌هایی که پزشک جوان لاغراندام و عینکی با دست‌های شفابخش را در بیرجند به یاد می‌آورند. پزشک جوانی که بیشتر وقت خود را صرف درمان رایگان و هم‌نشینی با فقرا و روستاییان بیرجند می‌کرد. ساده لباس می‌پوشید و به همان سادگی سخن می‌گفت؛ برای مردم انگار یکی از خودشان بود.

اما مشکل آن‌جا بود که اعتقادات دینی این پزشک متفاوت با مذهب حاکمان بود. او را بازداشت کردند تا از عقیده‌اش برگردد و به مذهب حاکمان تاسی کند؛ اما موفق نشدند. اهالی بیرجند، طوماری برای آزادی او امضا کردند؛ ولی بی‌فایده بود. مرد فلج و نابینایی که روی یک صندلی در نزدیکی مطب می‌نشست و تحت حمایت دکتر بود، به سختی خود را به زندان رساند و از نگهبانان زندان خواست تا دکتر را آزاد کند؛ چون او کاری به‌جز رسیدگی به درد مردم نکرده است.

این پزشک جوان، دکتر فرهاد اصدقی نام داشت که در سن ۳۲ سالگی به اتهام پیروی از آیین بهایی در زندان اوین تهران اعدام شد.

 

دوران کودکی تا فارغ‌التحصیلی از دانشگاه

فرهاد اصدقی، در ۳۱ شهریور ۱۳۳۱ در خانواده‌ای بهایی در تهران به دنیا آمد. پدرش، «حسن اصدقی» در جوانی دانشسرا را تمام کرده بود و قصد داشته تا معلم شود؛ ولی به دلیل بهایی‌ بودن پذیرفته نشد و به شغل آزاد رو آورد. مادرش، «پیمانیه مهاجرین» خانه‌دار بود و بیشتر وقت خود را به امور منزل و تربیت فرزندان می‌گذراند.

کسب‌وکار پدر فرهاد خوب بود و خانواده اصدقی از زندگی نسبتا مرفهی برخوردار بودند. فرهاد در کودکی علاقه خاصی به طبیعت و حیوانات داشت. خانواده اصدقی، باغی در سوهانک تهران داشتند و دو ماه تابستان را در آن می‌گذراندند. خاطرات شیرین آن دوران همیشه با فرهاد بود؛ زیرا در آن‌جا عشقش به طبیعت، حیوانات و پرندگان در هم می‌آمیخت و لذت و شادی بسیاری برای او به همراه داشت.

فرهاد دوران ابتدایی را در دبستان منوچهری واقع در چهار راه کالج گذراند و سپس به دبیرستان البرز رفت. فرهاد در آن‌ مدرسه به دانش‌آموز نمونه‌ای تبدیل شد و مورد تقدیر مسئولان مدرسه قرار گرفت. در این دوران، فرهاد به موسیقی علاقه‌مند شد و همین علاقه موجب شد تا او دستگاه‌های موسیقی ایرانی را به خوبی بشناسد. پدرش برای او سنتوری خریده بود؛ ولی به‌خاطر این‌که از درس‌خواندن عقب نیفتد، به او اجازه‌ کلاس رفتن ندادند. او خودش نواختن موسیقی را فراگرفت و چون صدای خوبی داشت، بسیاری از اوقات نواختن موسیقی را با آواز همراه می‌کرد.

فرهاد پس از اخذ دیپلم در آزمون سراسری سال ۱۳۴۸ شرکت کرد و در رشته پزشکی دانشگاه ملی ایران در تهران پذیرفته شد.

دو سال پایانی تحصیلات فرهاد مصادف با انقلاب اسلامی و اعتصابات دانشجویی بود. آخرین امتحان بود تا درسش به پایان برسد؛ اما بخشی از دانشجویان امتحانات را تحریم کرده بودند. او سر دو راهی مانده بود که چه کار کند. از یک طرف نمی‌خواست رابطه دوستانه‌اش با دانشجویان به‌هم بخورد و از طرف دیگر، به عنوان یک بهایی در مناقشات سیاسی شرکت نمی‌کرد.

پدرش به او گفت به شرطی که هر چه بگوید، گوش دهد، روز امتحان برای رفع مشکل به دانشگاه می‌آید. روز امتحان، فرهاد با پدرش به محل برگزاری امتحان رفتند. تحریم‌کنندگان در محل بودند تا دانشجویانی را که وارد جلسه می‌شوند، شناسایی کنند. پدر فرهاد با تندی رو به او کرد و گفت: «فرهاد! سال‌ها برای درس تو زحمت کشیده‌ام و به امید نتیجه بوده و هستم. قرار نیست روی حرف پدرت حرفی بزنی، می‌روی سر جلسه و امتحانت را می‌دهی.» اعتصابیون که این حرف را شنیدند، کنار رفته و به این ترتیب فرهاد آخرین امتحان خود را، در زمان اوج اعتصابات  دانشجویی، داد و پس از ارائه پایان‌نامه در سال ۱۳۵۸ با درجه ممتاز از دانشگاه ملی ایران به عنوان پزشک فارغ‌التحصیل شد.

خدمت سربازی داوطلبانه و طبابت در بیرجند

فرهاد پس از فارغ‌التحصیل‌ شدن، خود را جهت خدمت سربازی آماده کرد. او می‌توانست با توجه به فوت پدر و داشتن کفالت مادر معافیت بگیرد؛ ولی داوطلبانه خدمت سربازی را انتخاب کرد. در آن زمان قانون خدمت سربازی برای پزشکان مشمول خدمت این‌گونه بود که از پزشکان امتحان می‌گرفتند و بنا به نمره‌ای که می‌گرفتند، به نواحی نزدیک تهران یا نقاط دورافتاده تقسیم می‌شدند. فرهاد در این در امتحان شرکت نکرد. برای او مهم نبود، در کجا خدمت کند؛ زیرا معتقد بود پزشکی فرصتی برای خدمت به مردم است. فرهاد در تقسیم‌بندی به بیرجند افتاد و پس از طی یک دوره آموزشی در تهران به بیرجند اعزام شد.

پس از ورود به بیرجند، دکتر فرهاد اصدقی در پادگان شهر ساکن و در بهداری پادگان مشغول کار شد. پس از مدتی سکونت در بیرجند، دکتر اصدقی  مطبی را در طبقه دوم ساختمانی کرایه کرد. مطب تشکیل شده بود از دو اتاق ۱۲ متری که با راهرویی به هم متصل بودند. در هفته‌های اول، تعداد انگشت‌شمار مریض به مطب مراجعه می‌کردند؛ ولی کم‌کم آوازه دکتر اصدقی در بیرجند و اطرافش پیچید و مطب شلوغ شد. بعد از دو ماه، دکتر برای رعایت نوبت ‌و شماره‌ دادن یک منشی استخدام کرد. پس از مدتی یک اتاق را هم به تزریقات اختصاص داد.

فرهاد با مریض‌ها روابط گرم و دوستانه‌ای داشت. دست بیماران را به گرمی می‌فشرد. بسیاری از آن‌ها را که از روستاها یا راه‌های دور آمده بودند، مانند یک دوست قدیمی، احوال‌پرسی و بغل می‌کرد. برای ایشان چای می‌ریخت و پذیرایی می‌کرد. صدای قهقهه خنده او با بیمارانش همیشه در سالن انتظار شنیده می‌شد. اگر متوجه می‌شد بیماری از توان مالی خوبی برخوردار نیست، حق ویزیت از او نمی‌گرفت و خرج داروهایش را هم پرداخت می‌کرد. تعداد زیادی از بیمارانش از راه‌های دور می‌آمدند؛ زیرا شنیده بودند دکتری در بیرجند مطب دارد که از فقرا ویزیت نمی‌گیرد. دکتر اصدقی حتی به بیمارانی که امکان برگشت شبانه به محل سکونت‌ خود را نداشتند، در همان مطب اسکان می‌داد و پذیرایی می‌کرد تا روز بعد به روستای‌ خود برگردند.

در آن سال‌ها در بیرجند چشم‌پزشک و تعیین نمره عینک نبود. مردم مجبور بودند برای تعیین نمره عینک به شهرهای دیگر بروند و این رفت‌وآمد هزینه زیادی بر مردم تحمیل می‌کرد؛ به طوری که بسیاری از فقرا به دلیل هزینه این سفر از آن چشم‌پوشی می‌کردند. برای رفع این مشکل، دکتر اصدقی شروع به تعیین نمره در مطب کرد. این کار با استقبال اهالی مواجه شد، اما پس از چندی متوجه شد که عینک‌ساز در بیرجند نیست و مردم مجبورند برای تهیه عینک به مشهد بروند که این سفر موجب شده باز هم بسیاری از خرید عینک صرف‌نظر کنند. او تصمیم گرفت این مشکل را هم حل کند. یک دوره کوتاه مدت عینک‌سازی در مشهد گذراند و با خرید دستگاه تراش شیشه و لنزومتر کارگاه عینک‌سازی کوچکی در بیرجند راه انداخت که مورد توجه اهالی قرار گرفت.

شهرت دکتر فرهاد اصدقی به عنوان یک پزشک بهایی در بیرجند و اطرافش پیچیده بود. مردم از راه‌های دور و نزدیک به مطب او می‌آمدند تا به گفته خودشان از دستان شفابخش فرهاد، درمان بگیرند. محبوبیت او بین اقشار پایین جامعه و روستاییان زنگ خطری برای او به شمار می‌رفت. حکومت تمام تلاشش را برای نفوذ و جذب طبق پایین جامعه کرده بود؛ اما یک پزشک بهایی، تمام برنامه‌های ایشان را به‌هم زده بود.

 

نخستین بازداشت

۷ شهریور ۱۳۶۰ فرهاد اصدقی بازداشت شد. اتهام یا دلیل بازداشت او نامشخص بود. ابتدا به خانواده او اعلام کردند چون یک نفر از مریض‌ها را کور کرده، دستگیرش کردند؛ ولی بعد گفتند به جرم جاسوسی دستگیر شده است.

فرهاد نزدیک به سه ماه در بازداشت‌گاه بیرجند نگه داشته شد که از این مدت، ۲۵ روز در انفرادی بود. در بازداشت‌گاه، او توسط فردی به نام «نور موسوی»، نماینده بنیاد مستضعفان مورد ضرب‌وشتم و اهانت و تهدید به مرگ قرار گرفت. دکتر اصدقی در شکواییه به دادستان انقلاب بیرجند رفتار موسوی با بهاییان را توضیح داد. او در این نامه، بازداشت خود را به‌خاطر بهایی‌ بودن عنوان کرد و خواستار اجرای عدالت به عنوان یک اقلیت مذهبی ساکن ایران شد. برای آزادی دکتر اصدقی، تعداد زیادی از سکنه شهر فعالیت کردند؛ ولی هیچ‌کدام ثمری نداشت. از جمله این اقدامات، طوماری به امضای ۱۵۰ نفر از بیماران مسلمان دکتر اصدقی بود که خواهان آزادی او از زندان شدند.

اوایل آذرماه، دکتر فرهاد اصدقی به زندان کاشمر منتقل شد. او پس از دو، سه هفته بازداشت به حکم قاضی شرع کاشمر با وثیقه معادل ۵۰۰۰۰ تومان آزاد شد. پس از آزادی، فرهاد به همراه مادرش به مشهد رفتند. یکی، دو روز از آزادی او نگذشته بود که از تهران اطلاع دادند که در تاریخ ۲۳ آذر، اعضای شورای مدیریتی جامعه بهایی ایران معروف به «محفل روحانی ملی ایران» دستگیر شده‌ و شورای جدید جایگزین ایشان شده است. فرهاد اصدقی، یکی از اعضای شورای جدید بود که توسط بهاییان ایران انتخاب شد. پس از شنیدن این خبر، فرهاد راهی تهران شد.

 

عضویت در محفل روحانی ملی بهاییان ایران

فرهاد از خطرات جانی و مالی پذیرفتن عضویت در شورای ملی بهائیان ایران آگاه بود. اعضای دو شورای قبلی، همگی دستگیر و اعدام شده بودند و هر لحظه خطر بازداشت شورای سوم هم وجود داشت. با همه این شرایط فرهاد عضویت در شورا را پذیرفت. بهاییان ایران، او را به عنوان امین و مورد اعتماد خود انتخاب کرده بودند و فرهاد نمی‌خواست شرایط ناامن جامعه او را از این مسئولیت جدید بازدارد.

در آن سال‌ها، هر روز خبر دستگیری، اعدام و مصادره اموال بهاییان از گوشه و کنار شنیده می‌شد. فرهاد تمام ساعات شبانه‌روز را صرف خدمت و کمک به بهاییان می‌کرد. مرتبا برای دیدار با بهاییان به شهرهای مختلف سفر می‌کرد تا آنان را در بحبوحه آزار و اذیت‌ها، هم‌چنان امیدوار و سرزنده نگه‌ دارد. از سوی دیگر، محفل ملی به عنوان نمایندگان جامعه بهایی با تماس با اولیای امور سعی می‌کردند از شدت فشارها بر بهاییان بکاهند.

در خرداد سال ۱۳۶۱،  دکتر اصدقی با «روفیا کاتب‌پور شهیدی» ازدواج کرد. روفیا از بهاییان مشهد بود و پدرش از جمله بهاییانی بود که در سال ۱۳۶۰ به اتهام پیروی از آیین بهایی اعدام شده بود. این دو زندگی مشترک خود را با برگزاری عقد ساده‌ای آغاز کردند. پس از ازدواج، دکتر اصدقی هفته‌ای دو شب را در کلینیک شبانه‌روزی قیطریه مشغول به کار بود و بقیه روزهای هفته را به رفع و رجوع مشکلات بهاییان می‌پرداخت. بیماران بهایی هم در روزهای تعطیل یا زمان‌های استراحت دکتر در منزل برای معاینه به او مراجعه می‌کردند.

در اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۲ دکتر اصدقی برای طرح پزشکان به بندرعباس رفت. در دوران جنگ، پزشکان موظف بودند تا یک ماه از سال را در مناطق جنگی یا محروم بگذرانند. در ۱۷ اردیبهشت، در حالی که روفیا هفت ماهه حامله بود، تعدادی پاسدار به سرپرستی فردی به نام «طلوعی» با در دست داشتن حکم جلب فرهاد به منزل دکتر آمدند. ماموران پس از آنکه موفق به دستگیری فرهاد نشدند، آدرس محل خدمت او را در بندرعباس خواستند که چون همسرش آدرس نداشت، منزل را ترک کردند. فردای آن روز، خبر به فرهاد رسید و او بلافاصله محل خدمت را ترک کرد و عازم تهران شد.

آغاز زندگی مخفیانه

با آن‌که زندگی مخفیانه فرهاد شروع شده بود؛ ولی او هم‌چنان به عنوان عضو محفل روحانی بهاییان ایران فعالیت می‌کرد. به شهرهای مختلف سفر می‌کرد و به بهاییان تحت ستم دل‌داری و امیدواری می‌داد. با همسرش هم دیدارهای کوتاه در منازل بهاییان یا تماس تلفنی داشت. در شهریور ماه ۱۳۶۲، دولت تشکیلات اداری بهایی را منحل اعلام کرد و جامعه بهایی هم تبعیت کرد. با آن‌که طبق این اعلام، محفل روحانی تعطیل شده بود و کسی عضویت آن را به عهده نداشت؛ ولی فرهاد هم‌چنان در تعقیب بود. منزل او بارها مورد تفتیش قرار گرفت و نزدیکانش تحت کنترل بودند. فرهاد حتی نتوانست در زمان وضع حمل همسرش در کنارش حضور یابد.

یکی از دوستان فرهاد تعریف می کند: «دقیقا زمانی که روفیا از درد سخت زایمان رنج می‌کشید، فرهاد برای احوال‌پرسی زنگ زد. اگر می‌شد احساسات عاطفی انسان را اندازه‌گیری کرد، شاید اوج این احساسات در همین لحظات بود. لحظات دلهره و اضطرابِ همراه با امید قبل از تولد نوزاد و لحظات سرشار از شادی بعد از تولد که با پخش نقل و شیرینی و فریاد شادی آن را ظاهر می‌کنند، در مورد فرهاد فرق می‌کرد؟ او در این شرایط چه کاری می‌توانست بکند؟ فرهاد حتی نمی‌توانست همسرش را به بیمارستان برساند. او که تا چندی قبل نجات‌دهنده زائوی روستایی بیرجندی از مرگ بود، اکنون دستی کوتاه حتی از رساندن همسر خود به بیمارستان داشت. دستی کوتاه اما دلی به وسعت یک دریا.»

دکتر فرهاد اصدقی پس از چهارده ماه آوارگی، در تاریخ ۵ تیر ۱۳۶۳ دستگیر شد. او پس از دو ماه از سلول انفرادی به بند عمومی سالن شماره ۳ اتاق ۷۵ (محل نگه‌داری تعدادی از زندانیان بهایی) انتقال یافت.

سرانجام، دکتر فرهاد اصدقی، پزشک خوش‌نام بیرجند پس از چهار ماه حبس در اواخر آبان‌ماه ۱۳۶۳ به اتهام پیروی از آیین بهایی در سن ۳۲ سالگی اعدام شد. از چه‌گونگی دادگاه، اگر برگزار شده باشد، تاریخ اعدام و محل دفن او اطلاع دقیقی در دست نیست. این پزشک بهایی از حق داشتن وکیل و فرجام‌خواهی محروم بوده است و در عرض مدت زمان کوتاهی، کمتر از پنج ماه، به جوخه اعدام سپرده شد.

اشتراک‌گذاری در شبکه‌های اجتماعی

درباره ما

در این وبسایت اطلاعات مربوط به ادیان و مذاهب ایران گردآوری شده ودر درسترس شما قرار دارد. با مراجعه به فهرست و گزینه‌های سایت، به این اطلاعات دسترسی پیدا خواهید کرد. 

© Copyright Off-Centre Productions 2021