مولوی عبدالحمید در شرایط کنونی بزرگترین دل نگرانی جمهوری اسلامی است. با آن که این حکومت ۴۴ سال در سرکوب و فرونشاندن بحران های برخاسته از صدای مخالفان شجاع، تجربه اندوخته و از این حیث کمبودی ندارد، در برابر چهره ای که اتفاقا دینی و مسلمان است، دست هایش به دلایل بسیار می لرزد.

با این همه، نزدیک می شود به هدف، و حتما قلب او را نشانه گرفته است. شخصیت نیرومند مولوی، ایران را یکپارچه و همه جانبه نگاه می کند. برای او ایران فقط سیستان و بلوچستان نیست. به تمام بحران های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی ایران، بدون تمرکز خاص و جداگانه بر اهل تسنن که خود زعامت آن ها را به عهده دارد، توجه نشان می دهد.

او توانسته ایرانیان شیعه و سنی را برای نخستین بار در تاریخ تحولات سیاسی این سرزمین، ملتی یگانه و همدرد ببیند و به خوبی در کلام و بیان خود، برای این همدردی دل بسوزاند.

 مولوی عبدالحمید آن گونه که به چشم خیلی‌ها می آید، سیاستمدار (و نه تنها معترض) نیرومندی شده که روی همان خاک جوانی را سپری کرده و به جای آن که فقط از مقامات شیعه و مقتدر و سرکوبگر کشور، امنیت و رفاه را برای اهل تسنن ساکن در سیستان و بلوچستان، تمنا کند و با نگاهی دوگانه (اقلیت و اکثریت) از دردهای ایرانیان بگوید، همه را به یک چشم و دردها را مشترک می بیند و تبیین می کند، به اندازه ای که کلام خام و کهنه تمام ائمه جماعت شیعه در سراسر ایران، مانند یخ زیر گرمای کلام سنجیده و مدرن این مولوی آب می شود.

او نیز عمامه دارد. او نیز از قلب اسلام الهام می گیرد. اما چنان قحط الرجالی در زمین سوخته ایرانیان شیعه می بیند که به حکم تکالیف دینی و اخلاقی، در خاکی که «اقلیت» از هر قوم و قبیله و عقیده، فرو دست نگریسته می شوند، توانسته خود را در جای سیاستمدار به ایرانیان بشناساند.

مقصود این نیست که ایرانیان آمادگی دارند تا باری دیگر شخصیت دینی دیگری را آن هم از اسلام تسنن در صدر ساختار انقلابی شان بنشانند و بر بالای آن رویا سازی و سرمایه گذاری کنند، بلکه مقصود آن است که صحنه را روشن تر ببینیم و وجوه اختلاف او با چهره های شاخصی را که به مخالفت با حکومت شهره اند و به رسمیت شناخته شده اند، مقایسه کنیم. او خود را در محدوده «معترض و مخالف» حبس نکرده و بنای حذف دیگر افراد و گروه های معترض و مخالف را وارد کلامش نمی کند.

مخالف و معترض اگر تبدیل نشود به «سیاستمدار» کاری از پیش نمی برد و سیاستمدار کسی است که در بحران‌های عمیق و جدی که ایران را در محاصره دارد، چاره کار را در حذف و هدم و سیاه کردن شخصیت و پیشینه دیگر مخالفان خلاصه نمی کند و به گونه ای راهکار نمی دهد که تک تک دولت های غربی لازم است فقط هم سو و حامی او صحنه سیاست ایران را بچرخانند.

اینک بخش هایی از مخالفان ایرانی، داخل و خارج از کشور راه نجات ایران را گذرگاهی می دانند که در مسیر آن گذرگاه، لیبرال و لیبرالیسم نباید راهی و شانسی برای همراهی داشته باشد. از سوی دیگر، بخش هایی از مخالفان ایرانی، همان گذرگاه را از همین حالا ملک طلق خود اعلام می کنند و به تفکر چپ با هر آرایه تشکیلاتی یا غیر تشکیلاتی، هشدار می دهند که از آن گذرگاه حق عبور ندارند.

این جاست که شک فلسفی یا سیاسی به جان کسانی می افتد که دل در گرو هموار کردن راه برای دستیابی به «دموکراسی» دارند، و می دانند این همه که صدا در صدا انداخته و طلب دموکراسی می کنند، با طرح شرط ها و استثناهای خود، پیشاپیش راه بر آن دموکراسی که هنوز خیلی خیلی دور است، می بندند. دموکراسی قادر نیست در مجموعه هایی مشروط و پر از استثناهای اعلام شده، رشد کند.

رشد دموکراسی در گرو نگاه همه جانبه به ایران تنوع گرا و تکثرگراست. سیاستمداری که در حال حاضر مولوی عبدالحمید واجد مشخصات آن است، حتی مرزهای شیعه و سنی را که ذات قدرت مردمی اش است، شکسته است. چرا؟ چون در کوره سیاست های جمهوری اسلامی رشد کرده، پیروانش ستم دیده اند و با این همه چون افق نگاه را محدود نکرده، دیگر جاهای ایران را که شیعه اثنی عشری قرن هاست در آن سکنی دارند، تیز می بیند. می بیند که چنین اکثریتی زیر سلطه حکومت ولایت فقیه پرپر می زنند.

زرتشتیان صاحبان اولیه این خاک را دیده که زیر سلطه حکومت ولایت فقیه رنج می کشند. بهائیان را دیده که در زادگاه آئین بهایی که به آن عشق می ورزند و به امید تعالی اش زندگی می کنند، زیر سلطه حکومت ولایت فقیه رنج می‌کشند و حتی از ابتدایی ترین حقوق شهروندی محروم مانده اند.

 دراویش را دیده که زیر سلطه ولایت فقیه رنج می کشند. زنان، این نیمه ای از جمعیت را دیده که زیر سلطه ولایت فقیه در انواع محرومیت و تبعیض دست و پا می زنند. او این ها را در مجموعه نگاه خود قرار می دهد و برای رنج و مشقت ساکنان سیستان و بلوچستان که پیروان دینی و اجدادی اش هستند، جایگاه ویژه قائل نیست. آن ها را در مجموعه «ایران»حمایت می کند و نه جدا از ایران. این است که تاریخ از او نه فقط به نام «مخالف سیاست های جمهوری اسلامی» بلکه به نام «سیاستمدار»ی که زیر سلطه ولایت فقیه روی منبر امام جمعه به منزلت سیاستمدار مدیر و مدبر ارتقا یافته می نگرد.

و اما حال و روز ولایت فقیه با ظهور او که تا پیش از آغاز جنبش مهسا، با هدف حمایت از ساکنان سیستان و بلوچستان، به دیدار ابراهیم رئیسی هم شتافته بود، چگونه است؟ می شود آن را توصیف کرد؟

نظام ولایت فقیه، بی تردید علاوه بر مشکلات و بحران های گوناگون که محاصره اش کرده و با وجود اهتمام خستگی ناپذیر دولت های غربی برای رسیدن به توافقی هر چند کوچک با آن در حوزه انرژی هسته ای، به مولوی عبدالحمید و جمعه های زاهدان مانند یک خطر جدی که رفع آن بسیار دشوار است نگاه می کند.

این مولوی دیگر همان نیست که فقط در بند بهبود شرایط زندگی مردم محروم یک استان بود. این مولوی دیگر همان نیست که تلاش می کرد وزارت اطلاعات، حوزه های درسی اهل تسنن در سیستان و بلوچستان را به حال خود بگذارد تا کتاب ها و درس های خود را بخوانند. این مولوی با قتل مهسا توسط گشت ارشاد و سپس پیامدهای رفتاری نیروهای سرکوب که با زن ها و جوان های معترض از درجنگ وارد شدند، متحول شد، سیاستمدار شد و از زبان همه ایرانیان سخن گفت و می گوید.

در کلام ساده اش خواسته «حذف» وجود ندارد. مولوی عبدالحمید در مقام سیاستمداری که دغدغه های خود را نسبت به ایران یگانه و یکپارچه، شفاف بیان می کند و مخاطب او تمام ایرانیان از هر جنس و عقیده و دین را در بر می گیرد. با همت والایی که تمرکز بر امنیت، رفاه و حقوق شهروندی است، فصل مهمی از تاریخ ایران را رنگ و روی عقلانی داده است. همین برای نظام ولایت فقیه که “عقل گرایی” را خطر بزرگی برای بقای خود می داند مهلک است.

پرسش در محافل داخلی که خطر را می شناسند و از عقل گرایی نفرت دارند، می چرخد و می چرخد. نتوانستند ترور شخصیت او را، بر حسب فرمان ولی فقیه اجرایی کنند. برخی شخصیت های نزدیک به او را برده اند زیر تیغ شکنجه و هنوز به جایی نرسیده اند. یک جمعه زاهدان را به خاک و خون کشیدند، خطر سر جایش باقی ماند. جمعه های زاهدان کار دست دستگاه سرکوب داده. اما این شکست ها به معنای آن نیست که در فکر شیوه های دیگری نیستند.

 مولوی عبدالحمید هدف بزرگترین توطئه ای خواهد شد که توطئه‌چین ها عمری است با آن بر عمر غیرطبیعی خود افزوده اند. در این حوزه های پر خطر معمولا بی شتاب و گام به گام به هدف نزدیک می شوند. مولوی عبدالحمید این سیاست را می شناسد. او هم گام به گام از محدوده یک مخالف و منتقد دور و دورتر می شود و به سیاستمداری با تجربه نزدیک تر. خوب می داند چه در سر دشمنان است و لازم می داند برای بهبود زندگی همه مردم ایران تا نفس باقی است ایستادگی کند. وسط میدان جنگ، در خط اول جبهه جلودار شده و میلی متری پا پس نمی کشد. خواسته اش این است:

امنیت و رفاه و حقوق شهروندی برای تمام ایرانیان. این را خیلی ها در این ۴۴ساله گفته اند. اما پایش نایستاده اند. مولوی ایستاده. اگر ایرانیان از رهبر دینی سال ۵۷ضربه های مهلک نخورده بودند، تا حال واله و شیدای مولوی عبدالحمید شده بودند. اما نشدند و نمی شوند. چه بهتر. امید که گفتار نرم و انسانی او بر مقاومت مردمی که زیر ستمگری تا شده اند بیفزاید و شفابخش باشد.

خوشبختانه خمینی و خامنه ای، بیخ این امید را که شخصیت های دینی اگر به مقام برسند عدالت پیشه کنند، از دل ایرانیان برای همیشه برکنده اند. این مولوی هم که ما می شناسیم، از تبار آن دو نیست و نیامده تا بنشیند زیر درختی در نوفل شاتو و خدعه کند به یاری مطبوعات غرب. سر جای تاریخی و ساده خودش نشسته و جمعه به جمعه با کلام انسانی، اندرز می‌دهد به حکمران های ایران و دعوت شان می کند به خیر، نسبت به همه ایرانیان بخت برگشته.

باکی ندارد از توطئه ها که در راه است یا بیخ گوشش است. اگر داشت تا حال پای کار نمانده بود و می رفت آن طرف آب و در مرکز خبرنگاران بیرونی می نشست و خودش را تبلیغ می کرد. او به هر سرنوشتی فراخوانده بشود، جای مهمی در تاریخ تحولات ایران را به خود اختصاص داده.

رهبری است که در طلب خوشبختی ایران است. او را ارج بگذاریم که در محاصره و تهدید جدی است. از او در کار سیاست ورزی و مخالفت با حکومت درس های بزرگی می شود آموخت که نخستین آن پرهیز از تاکید بر سیاست حذف در مسیر تغییر است.

اشتراک‌گذاری در شبکه‌های اجتماعی

خبرنامه

با عضویت در خبرنامه از آخرین اطلاعات منتشر شده در سایت آگاه شوید

دیگر خبرها

درباره ما

در این وبسایت اطلاعات مربوط به ادیان و مذاهب ایران گردآوری شده ودر درسترس شما قرار دارد. با مراجعه به فهرست و گزینه‌های سایت، به این اطلاعات دسترسی پیدا خواهید کرد.